روزی مردی بر شیخ و مریدان وارد شد. پس ادعا کرد که من همی
روزی مردی بر شیخ و مریدان وارد شد. پس ادعا کرد که من همی توانستمی از دو متری در کوزه بشاشمی.
شیخ متغیر گشت و مریدان نعره برآوردند که همانا ناممکن باشد.
پس مرد 100 سکه طلا شرط بست که می تواند. شیخ فرمود کوزه اندر بیاوردندی . پس مرد شروع به بول نمود ولیکن برهمه جا همی شاشید الا در کوزه
همه لباس و ریش و روی مریدان و من جمله شیخ آلوده گشت اما دریغ از قطره ای شاش که در کوزه رود.
پس مرد یکصد سکه طلا شمارش کردندی و در دامان شاشی شیخ نهادندی و صحنه را ترک گفتی.
ظریفی در این میان در حکمت این کار بماند. پس اندر پی مرد شد . وی را خفت نمود و شرح واقعه خواست؟
مرد گفت:همانا با رفیقی شرط 500 سکه طلا بسته بودم که به محفل شما وارد شوم و بر سر و روی شیخ و مریدانش بشاشم و هیچ یک مرا عارض نشوند بلکه خوشحال نیز گردند!!!
پس آن ظریف نعره ها برآورد و خشتک از میان درید و مرید آن مرد دیوث گشت...
شیخ متغیر گشت و مریدان نعره برآوردند که همانا ناممکن باشد.
پس مرد 100 سکه طلا شرط بست که می تواند. شیخ فرمود کوزه اندر بیاوردندی . پس مرد شروع به بول نمود ولیکن برهمه جا همی شاشید الا در کوزه
همه لباس و ریش و روی مریدان و من جمله شیخ آلوده گشت اما دریغ از قطره ای شاش که در کوزه رود.
پس مرد یکصد سکه طلا شمارش کردندی و در دامان شاشی شیخ نهادندی و صحنه را ترک گفتی.
ظریفی در این میان در حکمت این کار بماند. پس اندر پی مرد شد . وی را خفت نمود و شرح واقعه خواست؟
مرد گفت:همانا با رفیقی شرط 500 سکه طلا بسته بودم که به محفل شما وارد شوم و بر سر و روی شیخ و مریدانش بشاشم و هیچ یک مرا عارض نشوند بلکه خوشحال نیز گردند!!!
پس آن ظریف نعره ها برآورد و خشتک از میان درید و مرید آن مرد دیوث گشت...
۱.۴k
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.