یبار با بغض ب بابام گفتم:
یبار با بغض ب بابام گفتم:
من سر راهیم؟
یهو داداشم گفت:
ن بابا،من(داداشم)ی روز ک کوچیک بودم داشتم تو کوچه بازی میکردم دیدم ی جونور ی گوشه کز کرده
رفتم یواش،جوری ک فرار نکنه گرفتمش اوردمش خونه
بهش اب و دونه دادم
چن روز ازش مواظب کردم ک یهو بابا دیدش،گف یاسر این کجا بوده؟گفتم این حیوونو خودم تو کوچه پیداش کردم
بابا گف:این ک حیوون نیس آدمه
دیگه اینجوری شد ک تورو ب فرزندی قبول کردیم!
حالا ب نظرتون من چ کنم؟
خودکشی؟
سوختن و ساختن؟
ب کنج عضلت برم؟
خاننده شم؟
#جوک_جوک
من سر راهیم؟
یهو داداشم گفت:
ن بابا،من(داداشم)ی روز ک کوچیک بودم داشتم تو کوچه بازی میکردم دیدم ی جونور ی گوشه کز کرده
رفتم یواش،جوری ک فرار نکنه گرفتمش اوردمش خونه
بهش اب و دونه دادم
چن روز ازش مواظب کردم ک یهو بابا دیدش،گف یاسر این کجا بوده؟گفتم این حیوونو خودم تو کوچه پیداش کردم
بابا گف:این ک حیوون نیس آدمه
دیگه اینجوری شد ک تورو ب فرزندی قبول کردیم!
حالا ب نظرتون من چ کنم؟
خودکشی؟
سوختن و ساختن؟
ب کنج عضلت برم؟
خاننده شم؟
#جوک_جوک
۵۷.۷k
۲۷ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.