همیشه قصه به سر می رسید.
همیشه قصه به سر می رسید.
چه بی تفاوت بود
برای مادر من غربت مدام کلاغ
چرا نمی دانست کلاغ قصه مرا با خودش کجا برده؟
چرا نمی پرسید؟!
من از اول هر قصه به یاد او بودم: کلاغ قصه دیروز، تو باز در راهی؟
به خانه ات نرسیدی هنوز؟! چقدر پیر شدی!
کلاغ، اول آن آوارگی یادت نیست؟
کبوتران بودند،عقابها بودند و نیز کرکس ها
چرا تو را برای همیشه کلاغ پرت کردند؟
ای سیاه معمولی !به جز تو هر که پری داشت، لانه ای هم داشت.
همیشه قصه به سر می رسید،چه بی تفاوت بود برای مادر من، غربت مدام کلاغ!
چه بی تفاوت بود
برای مادر من غربت مدام کلاغ
چرا نمی دانست کلاغ قصه مرا با خودش کجا برده؟
چرا نمی پرسید؟!
من از اول هر قصه به یاد او بودم: کلاغ قصه دیروز، تو باز در راهی؟
به خانه ات نرسیدی هنوز؟! چقدر پیر شدی!
کلاغ، اول آن آوارگی یادت نیست؟
کبوتران بودند،عقابها بودند و نیز کرکس ها
چرا تو را برای همیشه کلاغ پرت کردند؟
ای سیاه معمولی !به جز تو هر که پری داشت، لانه ای هم داشت.
همیشه قصه به سر می رسید،چه بی تفاوت بود برای مادر من، غربت مدام کلاغ!
۱.۲k
۰۶ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.