پارت ۲۹*آغوشت آرامش جهانست 🔱
پارت ۲۹*آغوشت آرامش جهانست 🔱
سرم تیر میکشید ،آروم چشمامو باز کردم همه دور و اطرافمو نگاه کردم یه اتاق کوچیک که یه فرش کهنه و یه تخته خواب آهنین داخلش بود سرم بدجور میسوخت
پام درد میکرد پاچه شلوارمو دادم بالا تا بدجور زخم شده
هیچی یادم نمیومد یه لحظه شققه هامو مساژ دادم همه اتفاقی که اتفاده بود از اومدن به شمال و جنگا تا به الان تو ذهنم مرور شد ،
چرا من اینجام !!؟یعنی کی منو اورده اینجا رفتم سمت در و داد زدم کسی اینجا نیست !؟ اهایییییییی
کسی تو این خراب شده نیست !؟؟جیغغغغغغغع زدم
کمککککککککککک یکی کمکمممممم کنه ،چرااا منو اوردین اینجااااآاااااا
با مشت کوبیدم به در تو رو خدا یکی جوابم بده ،کمککککککککک لعنتتتنتتت😭 😭 😭 😭 😭
اینقدر و داد و فریاد کردم که گلوم خشک شد چشمامو گذاشتم رو هم که یه کم تمرکز کنم چجوری از اینجا راحت بشم ،خدااااااااااا 😭 😭 😭 😭 😭 😭
صدای کفش میومد ،سریع چشمامو باز کردم که صدا کفش دم در همین اتاق ایستاد
نگاهمو به در گرفتم در باز شد ،چی ...چ...ی میدیدم ،نههههههههههه باورم نمیشه ،نه نه این واقعیت نیست ،نههههههه تو دوباره اومدی ،تو باز اومدی که بشی کابوسمممممممم نههههههه😭 😭 😭 😭 😭 😭
نه ساسان نههههه
ساسان :هه سلام خدمتکار 😠
من :خفه شو فقط خفشو من از این جا میرم
ساسان :خانم کوچولو زیادی تازه اومدی حالا حالا کار دارم باهات ،😡
من :خوب گوشاتو باز کن اگر نزاری برم بابا بززگم بد بلایی سرت میاره 😥
ساسان :هه واسه من زبون درازی نکن کو اون بی زبون بودنت که تا یه چیزی میگفتیم میگی چشم هاااااان
خواستم حرف بزنم که گفت :خفه فقط گوش کن من چی میگم ،تمام زندیه اروممون رو بهم ریختی ،تو آشغال باعث شدی خواهر گلم خودکشی کنه بخاطر اون پسر خر که تو رو دید بود خونه ما و عاشقت شده من ،تمام زندگیمون رو بهم ریختی
بلایی به سرت بیارم روزی هزار بار به گوه خوردن بیوفتی
من :تقصیر کار من نیستم ،شما دارین جواب رفتار بد هایی که با من داشتینو پس میدین ،شما هر بار منو تحقیر کردین ،روزی نبود که کتک نخورم ،تقصیر خودته
همین که حرفم تموم شد با دستش محکم کوبیده داخل دهنم و گفت :حالت میکنم حالا ببین
یه مرد قد بلند اومد داخل رو به ساسان :قربان همه چی ردیفه فقط شیخ دخترای خوشگل رو میخواد حاظر بابتشون شیش برابر پول بده
ساسان بلند بلند شروع کرد خندیدن
من :من میخوام برممممممممممم
ساسان برگشتم اومد طرفم یکی زد زیر گوشیم که پرت شدم یه طرف اتاق و گفت ،حالا حالا ها اینجایی پس دهن کثیفتو ببند
رو به همون مرد گفت همه رو جمع کن به علی و مالک هم زنگ بزن بگو ما امشب میریم، اون اوتا جیغ جیغو هم بگو بیهوشی بزننشون تا بعد
باز رو کرد سمتم و گفت : میخوام بفرشتمت
همین جمله کافی بود تا مرگ رو به چشم خودم ببینم ...
با صدا بلند داد زدم تو یه خوک کثیفی نههههه....
ادامه پارت ۲۹🔱
خدایا باورم نمیشه این درست نیست ،نهههههههه
کمک کمککککککککککککک بزارین برم نههههههه😞 😭
ساسان :خفه خون بگیرررر😬 😠 از الان خودتو آماده کن ،روزای هرزگیت دارع شروع میشه ،
من :آشغالللللللللل بزار برمممممممممم،کمکککککک
ساسان :عماد همه دخترا رو به صف کن تا یک ساعت دیگه میریم
از اتاق رفتن بیرون ،یه چشمم اشک بود یه چشممم خون 😖 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭
من باید فرار کنمممممم
در اتاق یه ثانیه نکشید که در باز شد یه دختر با تیپ افتضاحی وارد شد ،پشت سرش باز هم دخترای دیگه ای اومدن داخل همشون با لباس کهنه و دربه داغون بودن
یکی اومد سمتم و گفت :من ژیلا هم اینا هام فاطمه ،زهرا و بقیه دخترا رو دونه دونه معرفی کردم
برام مهم نبود
ژیلا:گریه نکن اونجا بهتر از اینجاست ،حداقل همه چی داری ، و فقط یه عرب رو میخواد تحمل کنی
جیغغغغغغغغغ زدم و گفتم :تو میدونی اون عرب هاااااااااا چیکارت میکننننن ،خیلی احمقین که خودتون رو میخوایین به حراج این عرب ها بزارین ،نهههههههههه،جیغغغغغغغغغغغعغع
در اتاق جوری باز شد که دسته در به دیوار خورد
مرد:خفه ش
سرم تیر میکشید ،آروم چشمامو باز کردم همه دور و اطرافمو نگاه کردم یه اتاق کوچیک که یه فرش کهنه و یه تخته خواب آهنین داخلش بود سرم بدجور میسوخت
پام درد میکرد پاچه شلوارمو دادم بالا تا بدجور زخم شده
هیچی یادم نمیومد یه لحظه شققه هامو مساژ دادم همه اتفاقی که اتفاده بود از اومدن به شمال و جنگا تا به الان تو ذهنم مرور شد ،
چرا من اینجام !!؟یعنی کی منو اورده اینجا رفتم سمت در و داد زدم کسی اینجا نیست !؟ اهایییییییی
کسی تو این خراب شده نیست !؟؟جیغغغغغغغع زدم
کمککککککککککک یکی کمکمممممم کنه ،چرااا منو اوردین اینجااااآاااااا
با مشت کوبیدم به در تو رو خدا یکی جوابم بده ،کمککککککککک لعنتتتنتتت😭 😭 😭 😭 😭
اینقدر و داد و فریاد کردم که گلوم خشک شد چشمامو گذاشتم رو هم که یه کم تمرکز کنم چجوری از اینجا راحت بشم ،خدااااااااااا 😭 😭 😭 😭 😭 😭
صدای کفش میومد ،سریع چشمامو باز کردم که صدا کفش دم در همین اتاق ایستاد
نگاهمو به در گرفتم در باز شد ،چی ...چ...ی میدیدم ،نههههههههههه باورم نمیشه ،نه نه این واقعیت نیست ،نههههههه تو دوباره اومدی ،تو باز اومدی که بشی کابوسمممممممم نههههههه😭 😭 😭 😭 😭 😭
نه ساسان نههههه
ساسان :هه سلام خدمتکار 😠
من :خفه شو فقط خفشو من از این جا میرم
ساسان :خانم کوچولو زیادی تازه اومدی حالا حالا کار دارم باهات ،😡
من :خوب گوشاتو باز کن اگر نزاری برم بابا بززگم بد بلایی سرت میاره 😥
ساسان :هه واسه من زبون درازی نکن کو اون بی زبون بودنت که تا یه چیزی میگفتیم میگی چشم هاااااان
خواستم حرف بزنم که گفت :خفه فقط گوش کن من چی میگم ،تمام زندیه اروممون رو بهم ریختی ،تو آشغال باعث شدی خواهر گلم خودکشی کنه بخاطر اون پسر خر که تو رو دید بود خونه ما و عاشقت شده من ،تمام زندگیمون رو بهم ریختی
بلایی به سرت بیارم روزی هزار بار به گوه خوردن بیوفتی
من :تقصیر کار من نیستم ،شما دارین جواب رفتار بد هایی که با من داشتینو پس میدین ،شما هر بار منو تحقیر کردین ،روزی نبود که کتک نخورم ،تقصیر خودته
همین که حرفم تموم شد با دستش محکم کوبیده داخل دهنم و گفت :حالت میکنم حالا ببین
یه مرد قد بلند اومد داخل رو به ساسان :قربان همه چی ردیفه فقط شیخ دخترای خوشگل رو میخواد حاظر بابتشون شیش برابر پول بده
ساسان بلند بلند شروع کرد خندیدن
من :من میخوام برممممممممممم
ساسان برگشتم اومد طرفم یکی زد زیر گوشیم که پرت شدم یه طرف اتاق و گفت ،حالا حالا ها اینجایی پس دهن کثیفتو ببند
رو به همون مرد گفت همه رو جمع کن به علی و مالک هم زنگ بزن بگو ما امشب میریم، اون اوتا جیغ جیغو هم بگو بیهوشی بزننشون تا بعد
باز رو کرد سمتم و گفت : میخوام بفرشتمت
همین جمله کافی بود تا مرگ رو به چشم خودم ببینم ...
با صدا بلند داد زدم تو یه خوک کثیفی نههههه....
ادامه پارت ۲۹🔱
خدایا باورم نمیشه این درست نیست ،نهههههههه
کمک کمککککککککککککک بزارین برم نههههههه😞 😭
ساسان :خفه خون بگیرررر😬 😠 از الان خودتو آماده کن ،روزای هرزگیت دارع شروع میشه ،
من :آشغالللللللللل بزار برمممممممممم،کمکککککک
ساسان :عماد همه دخترا رو به صف کن تا یک ساعت دیگه میریم
از اتاق رفتن بیرون ،یه چشمم اشک بود یه چشممم خون 😖 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭
من باید فرار کنمممممم
در اتاق یه ثانیه نکشید که در باز شد یه دختر با تیپ افتضاحی وارد شد ،پشت سرش باز هم دخترای دیگه ای اومدن داخل همشون با لباس کهنه و دربه داغون بودن
یکی اومد سمتم و گفت :من ژیلا هم اینا هام فاطمه ،زهرا و بقیه دخترا رو دونه دونه معرفی کردم
برام مهم نبود
ژیلا:گریه نکن اونجا بهتر از اینجاست ،حداقل همه چی داری ، و فقط یه عرب رو میخواد تحمل کنی
جیغغغغغغغغغ زدم و گفتم :تو میدونی اون عرب هاااااااااا چیکارت میکننننن ،خیلی احمقین که خودتون رو میخوایین به حراج این عرب ها بزارین ،نهههههههههه،جیغغغغغغغغغغغعغع
در اتاق جوری باز شد که دسته در به دیوار خورد
مرد:خفه ش
۲۲.۷k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.