پارت ۳۹رمان آغوشت آرامش جهانست 🔱
پارت ۳۹رمان آغوشت آرامش جهانست 🔱
لبمو گذاشتم رو پیشونیه آرام که تکون خورد ،در اتاق هم یه هویی باز شد سریع خودمو کشیدم کنار ...
یه پرستار بود که پشت سرش دکتر هم وارد شد
دکتر یه کم ایستاده و نگاهم کرد ،نگاهش پر از معنی بود
دکتر : آقای بزرگ نیا بیاین کنار باید بیمار رو معاینه کنم
ارسلان : آقای دکتر آرام تکون خورد
دکتر : جدی 😵 ، من ..... نمیخواستم بهتون ...
ارسلان :آقای دکتر چی میخواین بگین حرفتون رو بزنین
دکتر :احتمال این که به هوش بیاد خیلی کمه ، از ناراحتی زیاد بهش یه شُک خیلی سنگین وارد شد ، طالحش ضربه بدی دیده، من خودم دکتر جراحش بودم با کلی دارو و تزریقات جلو خون ریزیشو گرفتیم ،احتمال بهوش اومدنش ۳۰٪ ، متمعنین که تکون خورده 😐
ارسلان :دکتر من متمعنم
نگاهم به صورت آرام بود ،به دست پُر از سُرومش نگاه میکردم ...
پشت دوتا دستش سُروم بود ، و صورتش زرد زرد و لبش یه قرمز کمرنگ ،زیر چشماش هم قهوه ای شده بود ،صورتش بیروح بود
ارسلان :دکتر ببین دستش تکون میخورع
دکتر سریع برگشت سمت تخت آرام ،انگار باور نمیکرد ،چندبار پلکاش رو به هم زد
دکتر رو به پرستار داد زد : سریع باش دکتر اسحاقی و پرفسور رو خبر کن سریع
رفت سمت آرام ،
دکتر :خانم خانم صدامو میشنوید ،
آرام لبشو تکون داد میخواست حرف بزنه دکتر گفت : خانم اگر صدامو میشنوین دستتون رو تکون بدین فعلا نباید حرف بزنین
آرام دستشو تکون داد و آرام چشماشو باز کرد ،نگاهش به دیوار بود اما مثل یه بارون تند چشماش میبارید ، اشک میریخت بی صدا
سریع رفتم بالا سرش ،سرش رو برگردوند طرفم ،چشماش پر از یه غم بزرگ و پر از حرف نگفته بود
رفتم تو جلو مغرورم و گفتم : بهتری ؟؟؟؟
دکتر شروع کردم ماینه کردن آرام ،نبض آرامو گرفت بعد چک کردن ،،دکتر رو کردم سمتم و گفت میخوام با پُر فسور حرف بزنم
«از زبان آرام » 😇
دکتر رفت بیرون ،ارسلان به تختم نزدیک شد
ارسلان :آرام بهتری ؟؟؟
آخ که چقدر تو مغروری ،در اوج نگرانی بازم مغروری همه اینا تو دلم گفتم
آروم خیلی گفتم :ارع خوبم نترس ، من تا تو رو نکشتم و حلوا خیرات تو رو نخوردم نمیمیرم
یه اخم کرد که ترسیدم خدایش 😧
ارسلان :زبونت که کوتاه نمیشه 😡 😠
ولی باید به سوال های من جواب بدی
نگاه به چشماش کردم و گفتم : حرس نخور خاله قزی
مُچ دستمو گرفت داخل دستش و یه فشار اورد بهش خیلی آروم ولی من دردم گرفت و صورتمو جمع کردم از درد
ارسلان :آرام دیگه نبینم جلو من وقتی با من حرف میزنی بخوای صداتو بلند کنی یا بهم حرف های بزنی که خودت میدونی بدم میاد ،فهمیدییییییییی
سرمو بیخیال تکون دادم
ارسلان : آرام الان موقعیت خوبی نیست ولی باید به سوالم جواب بدی ، اون پسره اذیتت کرد
با تعجب نگاهش کردم گفتم :حضرت آقا یعنی نمیدونی که اذیتم کرده آخه این سوال میپرسی
ارسلان :پس تو هم مثل بقیه دخترای لجن تن فروشی کردی
هااااااااااااان 😱 😱 😱 😱 😱 😱
بلـهههههههههههههههههههههههه😐 😐 😐
مثل خودش داد زدم :ببین مهندس خان نه آقا دُکی اول فکر کن و فکتو بچرخون حرف بزنه ،من تن فروشی نکردم
ارسلان :تو بگو کیه که باور کن ،اون عربی که من دیدم ،براش اونجور هم میرقصیدی آب از لب و لوچش آویزون بود برات، حالا برا من الکی چرت و پرت نگو که هنوز هم دختر
قطره اشکی از چشمام جاری شد هر کاری کردم ،نتونستم جلو ریختنش رو بگیرم
دوتا دستامو گذاشتم رو سرم و داد زدم :جفه شو جفه شو خفهههههه شششششششو
پرستار و یه دکتری در اتاق رو باز کردن و به زور آروممم کردن
ارسلان :خانم دکتر زنان کدوم بخش میشینن
پرستار گفت طبقه ۳
ارسلان سریع رفت
«بعد سه ساعت »
یه دکتر خانم اومد داخل
دکتر :سلام دختر گلم بهتری ؟
خوبم ،ممنون
دکتر :من باید ماینت کنم ، برای باکره بودنت
اشک هام راه خودشون رو پیدا کردن و سرازیر شدن
رو کردم سمت دکتر :من ...من نمیخوام
دکتر :متعسفانه همراهتون و پلیس نامه برای ما دادن و هر دو مهر و امضاخورده
نهههه من نمی خوام ،خانم من نمی تونم ، خانم به خدا من دخترم ، من هر چی باشم نمیزارم ازم سوء ،استفاده کننن
دکتر :متعسفم ،
هق هقم کل اتاق رو برداشته بود ،شلوارمو در آورد و شروع به ماینه کردن کرد ،
وقتی کارش تموم شد خواست که دستشو بزارع دو دستم دستمو جلوش گرفتم
یه دکتر دیگه وارد اتاق شد و گفت :همه سیستم های بدنت ،درسته و همه چی سر جاش ، بعد ظهر مرخص هستین
، دکتر خانم :به
لبمو گذاشتم رو پیشونیه آرام که تکون خورد ،در اتاق هم یه هویی باز شد سریع خودمو کشیدم کنار ...
یه پرستار بود که پشت سرش دکتر هم وارد شد
دکتر یه کم ایستاده و نگاهم کرد ،نگاهش پر از معنی بود
دکتر : آقای بزرگ نیا بیاین کنار باید بیمار رو معاینه کنم
ارسلان : آقای دکتر آرام تکون خورد
دکتر : جدی 😵 ، من ..... نمیخواستم بهتون ...
ارسلان :آقای دکتر چی میخواین بگین حرفتون رو بزنین
دکتر :احتمال این که به هوش بیاد خیلی کمه ، از ناراحتی زیاد بهش یه شُک خیلی سنگین وارد شد ، طالحش ضربه بدی دیده، من خودم دکتر جراحش بودم با کلی دارو و تزریقات جلو خون ریزیشو گرفتیم ،احتمال بهوش اومدنش ۳۰٪ ، متمعنین که تکون خورده 😐
ارسلان :دکتر من متمعنم
نگاهم به صورت آرام بود ،به دست پُر از سُرومش نگاه میکردم ...
پشت دوتا دستش سُروم بود ، و صورتش زرد زرد و لبش یه قرمز کمرنگ ،زیر چشماش هم قهوه ای شده بود ،صورتش بیروح بود
ارسلان :دکتر ببین دستش تکون میخورع
دکتر سریع برگشت سمت تخت آرام ،انگار باور نمیکرد ،چندبار پلکاش رو به هم زد
دکتر رو به پرستار داد زد : سریع باش دکتر اسحاقی و پرفسور رو خبر کن سریع
رفت سمت آرام ،
دکتر :خانم خانم صدامو میشنوید ،
آرام لبشو تکون داد میخواست حرف بزنه دکتر گفت : خانم اگر صدامو میشنوین دستتون رو تکون بدین فعلا نباید حرف بزنین
آرام دستشو تکون داد و آرام چشماشو باز کرد ،نگاهش به دیوار بود اما مثل یه بارون تند چشماش میبارید ، اشک میریخت بی صدا
سریع رفتم بالا سرش ،سرش رو برگردوند طرفم ،چشماش پر از یه غم بزرگ و پر از حرف نگفته بود
رفتم تو جلو مغرورم و گفتم : بهتری ؟؟؟؟
دکتر شروع کردم ماینه کردن آرام ،نبض آرامو گرفت بعد چک کردن ،،دکتر رو کردم سمتم و گفت میخوام با پُر فسور حرف بزنم
«از زبان آرام » 😇
دکتر رفت بیرون ،ارسلان به تختم نزدیک شد
ارسلان :آرام بهتری ؟؟؟
آخ که چقدر تو مغروری ،در اوج نگرانی بازم مغروری همه اینا تو دلم گفتم
آروم خیلی گفتم :ارع خوبم نترس ، من تا تو رو نکشتم و حلوا خیرات تو رو نخوردم نمیمیرم
یه اخم کرد که ترسیدم خدایش 😧
ارسلان :زبونت که کوتاه نمیشه 😡 😠
ولی باید به سوال های من جواب بدی
نگاه به چشماش کردم و گفتم : حرس نخور خاله قزی
مُچ دستمو گرفت داخل دستش و یه فشار اورد بهش خیلی آروم ولی من دردم گرفت و صورتمو جمع کردم از درد
ارسلان :آرام دیگه نبینم جلو من وقتی با من حرف میزنی بخوای صداتو بلند کنی یا بهم حرف های بزنی که خودت میدونی بدم میاد ،فهمیدییییییییی
سرمو بیخیال تکون دادم
ارسلان : آرام الان موقعیت خوبی نیست ولی باید به سوالم جواب بدی ، اون پسره اذیتت کرد
با تعجب نگاهش کردم گفتم :حضرت آقا یعنی نمیدونی که اذیتم کرده آخه این سوال میپرسی
ارسلان :پس تو هم مثل بقیه دخترای لجن تن فروشی کردی
هااااااااااااان 😱 😱 😱 😱 😱 😱
بلـهههههههههههههههههههههههه😐 😐 😐
مثل خودش داد زدم :ببین مهندس خان نه آقا دُکی اول فکر کن و فکتو بچرخون حرف بزنه ،من تن فروشی نکردم
ارسلان :تو بگو کیه که باور کن ،اون عربی که من دیدم ،براش اونجور هم میرقصیدی آب از لب و لوچش آویزون بود برات، حالا برا من الکی چرت و پرت نگو که هنوز هم دختر
قطره اشکی از چشمام جاری شد هر کاری کردم ،نتونستم جلو ریختنش رو بگیرم
دوتا دستامو گذاشتم رو سرم و داد زدم :جفه شو جفه شو خفهههههه شششششششو
پرستار و یه دکتری در اتاق رو باز کردن و به زور آروممم کردن
ارسلان :خانم دکتر زنان کدوم بخش میشینن
پرستار گفت طبقه ۳
ارسلان سریع رفت
«بعد سه ساعت »
یه دکتر خانم اومد داخل
دکتر :سلام دختر گلم بهتری ؟
خوبم ،ممنون
دکتر :من باید ماینت کنم ، برای باکره بودنت
اشک هام راه خودشون رو پیدا کردن و سرازیر شدن
رو کردم سمت دکتر :من ...من نمیخوام
دکتر :متعسفانه همراهتون و پلیس نامه برای ما دادن و هر دو مهر و امضاخورده
نهههه من نمی خوام ،خانم من نمی تونم ، خانم به خدا من دخترم ، من هر چی باشم نمیزارم ازم سوء ،استفاده کننن
دکتر :متعسفم ،
هق هقم کل اتاق رو برداشته بود ،شلوارمو در آورد و شروع به ماینه کردن کرد ،
وقتی کارش تموم شد خواست که دستشو بزارع دو دستم دستمو جلوش گرفتم
یه دکتر دیگه وارد اتاق شد و گفت :همه سیستم های بدنت ،درسته و همه چی سر جاش ، بعد ظهر مرخص هستین
، دکتر خانم :به
۶۸.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.