*شیرین*
*شیرین*
........
وای خدا مریم محشر شده بود
فرزام سراز پا نمی شناخت بردیا باخنده نگاش می کرد
بردیا : فکر کنم من از فرزام بدتر شم
دستمو گرفت باز سرد بود نگاش کردم لبخند زد وگفت : جانم
- سردی بردیا
بردیا : چیزی نیست عزیزم
دستشو دورم حلقه کرد وبه خودش فشرد نفس اومد کنارمون وگفت : مریم میگه بیا
بردیا: باز اومدی شیرین از من بگیری
نفس : اره حسود
با خنده همراه نفس رفتیم پیش مریم
- چی شده خانم عروس
مریم : وای لباسم خیلی اذیت می کنه مخصوصا اینجاش
با عروس رفتیم اتاق پرولباسش رو درست کردیم با ذوق گفتم : مریم چقدر خوشگل شدی فرزام خودشو کشته
مریم : اره بابا هر چی میگم آروم باش فایده نداره
نفس : خوب خوشحاله دیگه بعد چند سال بهت رسیده حق داره
برگشتیم سالن فرزام متعجب گفت : چی شده حالت خوبه مریم
نفس : اره بابا خوبه نترس لباسش اذیت می کرد
فرزام : گفتم اذیت می کنه مریم حرف گوش ندادی
- ببخشید خانم
برگشتم خدمتکار بود یه کاغذ بهم داد ورفت متعجب کاغذ باز کردم نوشته بود برم پشت باغ ترسیدم نمی دونم حالم چطور بود که نفس گفت : خوبی شیرین
- خوبم
رفتم دسشویی آب زدم به صورتم
- شیرین خوبی
برگشتم متعجب گفت : چرا آب زدی به صورتت ارایشت خراب میشه شیرین ...
- ببرم بیرون بردیا حالم بده
رفتیم تو حیاط نشستم رو صندلی پریوش اومد پیشمون وگفت : چی شده
بردیا : حالش بد شده
پریوش : برو یه شربتی بیار حتما فشارش افتاده
بردیا رفت پریوش کنارم نشست وگفت : چی شده شیرین .
اشک از چشام سرازیر شد
پریوش : چی شده فدات بشم
- امیر اینجاست
پریوش می لرزید به سختی گفت: از کجا می دونی
- گفت ...گفت برم پشت ساختمان تالار اونجاست
یاداشت دادم پریوش خوندش وزود قایمش کرد بردیا با لیوان شربت اومد ولی بادیدن من لیوان از دستش افتاد وهزار تکه شد
بردیا: چی شده مامان .شیرین ..شیرین خوبی
پریوش : چته مامان ترسوندیش فشارش افتاده بهتره استراحت کنه
بردیا: بریم دکتر
پریوش : لازم نیست عروسی دوستاتونه هان آخر شب میریم
برای اینکه بردیا بیشتر از این نگران نشه بلند شدم وبا هم رفتیم داخل پریوش آرایشم تمدید کرد ورفتیم پیش عروس داماد فرزام ازمون می خواست برقصیم همراه بردیا رفتیم وسط پیست همه بودن بردیا دستشو دور کمرم حلقه کرد وگفت : دیگه نبینم اشکتو شیرین نزدیک بودسکته کنم
لبخند زدم وگفتم : ببخشید
بردیا : می دونی نفسمی شیرین اگه ناراحتیت ببینم می میرم
انگشتمو گذاشتم رو لبش وگفتم : شششش چی میگی
انگشتمو بوسید وگفت: خیلی دوست دارم
- اهای عشق حالتون ببرید یه جای دیگه
با خنده محمود نگاه کردیم بردیا : اوووم فکر کنم یکی از دست رفت .به فرزام اشاره کرد چقدر خندیدیم فرزام با خنده گفت : نوبت تو هم میشه آقا بردیا
بردیا با خنده گفت : دیگه مثله تو یکی نمیشم
وقت شام شد نفس با لبخند گفت : اونجا رو
واقعا رفتارای فرزام دست خودش نبود چقدرخندیدم
محمود : مسخره نکنید بابا داماد از دست رفت
- تو نمی خوای بری طرف ایلیا
نفس ایلیا رو نگاه کرد وگفت : خودش نمیاد طرف من چیکار کنم
- گناه داره
نفس چشم غره ای بهم رفت زدم زیر خنده بعد شام عروس داماد با مهمونا عکس انداختن و بازم رقص وپا یکوبی چراغ ها خاموش شد وعروس داماد داشتن می رقصیدن دستی دور کمرم حلقه شد به خیال اینکه بردیاست دستمو گذاشتم رو دستهاش نفسش خورد تو گردنم بوی عطرش باعث لرزش بدنم شد دستاش داغ بود دستای بردیا نبودسرمو برگردوندم دوتا چشم سیاهش لالم کرد نمی تونستم حرف بزنم
زیر گوشم گفت : بیرون منتظرتم نیومدی جلو همه میام داخل
رهام کرد ورفت قلبم نمی زد بردیا کجا بود تو تاریکی نمی دیدمش رفتم پشت ساختمان تالار کسی نبود خواستم
........
وای خدا مریم محشر شده بود
فرزام سراز پا نمی شناخت بردیا باخنده نگاش می کرد
بردیا : فکر کنم من از فرزام بدتر شم
دستمو گرفت باز سرد بود نگاش کردم لبخند زد وگفت : جانم
- سردی بردیا
بردیا : چیزی نیست عزیزم
دستشو دورم حلقه کرد وبه خودش فشرد نفس اومد کنارمون وگفت : مریم میگه بیا
بردیا: باز اومدی شیرین از من بگیری
نفس : اره حسود
با خنده همراه نفس رفتیم پیش مریم
- چی شده خانم عروس
مریم : وای لباسم خیلی اذیت می کنه مخصوصا اینجاش
با عروس رفتیم اتاق پرولباسش رو درست کردیم با ذوق گفتم : مریم چقدر خوشگل شدی فرزام خودشو کشته
مریم : اره بابا هر چی میگم آروم باش فایده نداره
نفس : خوب خوشحاله دیگه بعد چند سال بهت رسیده حق داره
برگشتیم سالن فرزام متعجب گفت : چی شده حالت خوبه مریم
نفس : اره بابا خوبه نترس لباسش اذیت می کرد
فرزام : گفتم اذیت می کنه مریم حرف گوش ندادی
- ببخشید خانم
برگشتم خدمتکار بود یه کاغذ بهم داد ورفت متعجب کاغذ باز کردم نوشته بود برم پشت باغ ترسیدم نمی دونم حالم چطور بود که نفس گفت : خوبی شیرین
- خوبم
رفتم دسشویی آب زدم به صورتم
- شیرین خوبی
برگشتم متعجب گفت : چرا آب زدی به صورتت ارایشت خراب میشه شیرین ...
- ببرم بیرون بردیا حالم بده
رفتیم تو حیاط نشستم رو صندلی پریوش اومد پیشمون وگفت : چی شده
بردیا : حالش بد شده
پریوش : برو یه شربتی بیار حتما فشارش افتاده
بردیا رفت پریوش کنارم نشست وگفت : چی شده شیرین .
اشک از چشام سرازیر شد
پریوش : چی شده فدات بشم
- امیر اینجاست
پریوش می لرزید به سختی گفت: از کجا می دونی
- گفت ...گفت برم پشت ساختمان تالار اونجاست
یاداشت دادم پریوش خوندش وزود قایمش کرد بردیا با لیوان شربت اومد ولی بادیدن من لیوان از دستش افتاد وهزار تکه شد
بردیا: چی شده مامان .شیرین ..شیرین خوبی
پریوش : چته مامان ترسوندیش فشارش افتاده بهتره استراحت کنه
بردیا: بریم دکتر
پریوش : لازم نیست عروسی دوستاتونه هان آخر شب میریم
برای اینکه بردیا بیشتر از این نگران نشه بلند شدم وبا هم رفتیم داخل پریوش آرایشم تمدید کرد ورفتیم پیش عروس داماد فرزام ازمون می خواست برقصیم همراه بردیا رفتیم وسط پیست همه بودن بردیا دستشو دور کمرم حلقه کرد وگفت : دیگه نبینم اشکتو شیرین نزدیک بودسکته کنم
لبخند زدم وگفتم : ببخشید
بردیا : می دونی نفسمی شیرین اگه ناراحتیت ببینم می میرم
انگشتمو گذاشتم رو لبش وگفتم : شششش چی میگی
انگشتمو بوسید وگفت: خیلی دوست دارم
- اهای عشق حالتون ببرید یه جای دیگه
با خنده محمود نگاه کردیم بردیا : اوووم فکر کنم یکی از دست رفت .به فرزام اشاره کرد چقدر خندیدیم فرزام با خنده گفت : نوبت تو هم میشه آقا بردیا
بردیا با خنده گفت : دیگه مثله تو یکی نمیشم
وقت شام شد نفس با لبخند گفت : اونجا رو
واقعا رفتارای فرزام دست خودش نبود چقدرخندیدم
محمود : مسخره نکنید بابا داماد از دست رفت
- تو نمی خوای بری طرف ایلیا
نفس ایلیا رو نگاه کرد وگفت : خودش نمیاد طرف من چیکار کنم
- گناه داره
نفس چشم غره ای بهم رفت زدم زیر خنده بعد شام عروس داماد با مهمونا عکس انداختن و بازم رقص وپا یکوبی چراغ ها خاموش شد وعروس داماد داشتن می رقصیدن دستی دور کمرم حلقه شد به خیال اینکه بردیاست دستمو گذاشتم رو دستهاش نفسش خورد تو گردنم بوی عطرش باعث لرزش بدنم شد دستاش داغ بود دستای بردیا نبودسرمو برگردوندم دوتا چشم سیاهش لالم کرد نمی تونستم حرف بزنم
زیر گوشم گفت : بیرون منتظرتم نیومدی جلو همه میام داخل
رهام کرد ورفت قلبم نمی زد بردیا کجا بود تو تاریکی نمی دیدمش رفتم پشت ساختمان تالار کسی نبود خواستم
۲۳.۴k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.