*شیرین*
*شیرین*
.........
نمی تونستم باور کنم شوکه شدم ارسلان منصوری بابای بردیا بود بردیا وامیر یادهمون بنیامین برادر دوقلو بودن شده بود مثله فیلم ها وقصه ها ولی واقعیت داشت پدرشون می دونست وقایم کرده بود ازشون دروغ پشت دروغ
یه سیگار درآورد آتیش زد وگفت : هر چی بگی حق داری
- من چی بگم در حق بچه هات بد کردی
ساکت بود وسیگار می کشید حالم واقعا بد بود کاش خواب باشم اومد طرفم وگفت : بلندشو ببرمت خونتون
دستمو گرفت اومدیم بیرون بنیامین نشسته بود کنار در وصورتش خیس اشک بود قیافه آقا ارسلان دیدنی بود
بنیامین : این همه سال بهم دروغ گفتی ...
آقا ارسلان : ببین بنیا....
بنامین بلند شد وفریاد زد وگفت : برو بیرون بابام بودی یا دشمنم ...مادرمو برادر دوقلوم ازم قایم کردی کاری کردی ازشون متنفرشم .سنگ دل کینه ای ...جلو بنیامین وایسادم می خواست پدرشو بزنه نگام کرد یهو ساکت شد بعدم رفت آقا ارسلان خیلی ناراحت بود همراهش رفتم پایین گفت : چیزی نگو شیرین بیشتر از این خورد نشم
- اون زن کی بود به مادرش توهین می کرد .ارسلان از نگهبان پرسید نگهبانه گفت : مهرنوش خانم اومدن اینجا آقا بنیامین بیرونشون کردن
- کیه ؟!
ارسلان : زنم
آقا ارسلان رسوندم خونه هررچی مامان سوال کرد کجا بودم جوابشو ندادم گفت بردیا چند بار زنگ زده رفتم حمام تو وان آب گرم نشستم وشماره بردیا رو گرفتم که زود جواب داد
بردیا : الو شیرین کجایی مردم از نگرانی
- بیرون بودم .خوبی
بردیا : فعلا خوبم ...ترسیدم گفتم اتفاقی برات افتاده چرا گوشیت همرات نبود
- یادم رفت
بردیا : الان کجایی
- خونه
بردیا : چرا صدات گرفته
- نه حمام بودم فکر می کنی
بردیا : هنوز حمامی
- آره
بردیا : صدات می پیچه فهمیدم
- تو کلا باهاوشی
خندید وگفت : دلم انقدر برات تنگ شده
- منم .
یهو حرفهای بنیامین یادم اومد یعنی بردیا ومادرش به من دروغ گفتن
- کی برمی گردی
بردیا : معلوم نیست فعلا شاید چند روز نتونم تماس بگیرم همش عکس هاتو نگاه می کنم .
- میگذره
بردیا : خیلی سخت ...
سکوت کردم آروم گفت : من برم خانمم امری با من نداری
- مواظب خودت باش
بردیا : تو بیشتر گلم خیلی مواظب خودت باش دوست ندارم ناراحت وگرفته ببینمت
- باشه حتما
بردیا : شبت بخیر عزیزم ...شیرین
- جانم
بردیا : می دونم کفره به اندازه خدا دوست دارم
- منم دوست دارم ومی دونم چقدر منو دوس داری .بازم میگم مواظب خودت باش
بردیا : چشم خانمم شبت بخیر
- شب بخیر عزیزم .
گوشی قطع کردم ورفتم زیر آب الان تو این موقع فقط از خدا مرگ می خواستم
*********
.........
نمی تونستم باور کنم شوکه شدم ارسلان منصوری بابای بردیا بود بردیا وامیر یادهمون بنیامین برادر دوقلو بودن شده بود مثله فیلم ها وقصه ها ولی واقعیت داشت پدرشون می دونست وقایم کرده بود ازشون دروغ پشت دروغ
یه سیگار درآورد آتیش زد وگفت : هر چی بگی حق داری
- من چی بگم در حق بچه هات بد کردی
ساکت بود وسیگار می کشید حالم واقعا بد بود کاش خواب باشم اومد طرفم وگفت : بلندشو ببرمت خونتون
دستمو گرفت اومدیم بیرون بنیامین نشسته بود کنار در وصورتش خیس اشک بود قیافه آقا ارسلان دیدنی بود
بنیامین : این همه سال بهم دروغ گفتی ...
آقا ارسلان : ببین بنیا....
بنامین بلند شد وفریاد زد وگفت : برو بیرون بابام بودی یا دشمنم ...مادرمو برادر دوقلوم ازم قایم کردی کاری کردی ازشون متنفرشم .سنگ دل کینه ای ...جلو بنیامین وایسادم می خواست پدرشو بزنه نگام کرد یهو ساکت شد بعدم رفت آقا ارسلان خیلی ناراحت بود همراهش رفتم پایین گفت : چیزی نگو شیرین بیشتر از این خورد نشم
- اون زن کی بود به مادرش توهین می کرد .ارسلان از نگهبان پرسید نگهبانه گفت : مهرنوش خانم اومدن اینجا آقا بنیامین بیرونشون کردن
- کیه ؟!
ارسلان : زنم
آقا ارسلان رسوندم خونه هررچی مامان سوال کرد کجا بودم جوابشو ندادم گفت بردیا چند بار زنگ زده رفتم حمام تو وان آب گرم نشستم وشماره بردیا رو گرفتم که زود جواب داد
بردیا : الو شیرین کجایی مردم از نگرانی
- بیرون بودم .خوبی
بردیا : فعلا خوبم ...ترسیدم گفتم اتفاقی برات افتاده چرا گوشیت همرات نبود
- یادم رفت
بردیا : الان کجایی
- خونه
بردیا : چرا صدات گرفته
- نه حمام بودم فکر می کنی
بردیا : هنوز حمامی
- آره
بردیا : صدات می پیچه فهمیدم
- تو کلا باهاوشی
خندید وگفت : دلم انقدر برات تنگ شده
- منم .
یهو حرفهای بنیامین یادم اومد یعنی بردیا ومادرش به من دروغ گفتن
- کی برمی گردی
بردیا : معلوم نیست فعلا شاید چند روز نتونم تماس بگیرم همش عکس هاتو نگاه می کنم .
- میگذره
بردیا : خیلی سخت ...
سکوت کردم آروم گفت : من برم خانمم امری با من نداری
- مواظب خودت باش
بردیا : تو بیشتر گلم خیلی مواظب خودت باش دوست ندارم ناراحت وگرفته ببینمت
- باشه حتما
بردیا : شبت بخیر عزیزم ...شیرین
- جانم
بردیا : می دونم کفره به اندازه خدا دوست دارم
- منم دوست دارم ومی دونم چقدر منو دوس داری .بازم میگم مواظب خودت باش
بردیا : چشم خانمم شبت بخیر
- شب بخیر عزیزم .
گوشی قطع کردم ورفتم زیر آب الان تو این موقع فقط از خدا مرگ می خواستم
*********
۱۴.۳k
۰۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.