*نفس*
*نفس*
.......
برای من باورش سخت بود شیرین مات ومتحیرنشسته بود بعد از چند ماه هنوزم همون حال رو داشت
- شیرین ...نمی خوای بلند شی
شیرین : نه ...نمی خوام تنهاش بزارم
پریوش دستشو گرفت وگفت : پاشو شیرین ضعف کردی تو این گرما
اتفاقات این چند ماه انقدر اجیب بود که من یکی باورم نمی شد امیر برادر دوقلوی بردیا بود اسمش بنیامین بود شیرین تو شوک این موضوع بود که خبر از دست دادن بردیا رو بهش دادن بردیا گفته بود میره مسافرت ولی برای عملش رفته بود ولی جونش رو دو دستی تقدیم مرگ کرده بود پریوش خانم تا وقتی بنیامین نیومد وحقیقت ماجرا رو براش نگفت تو شوک مرگ بردیا داشت از دست می رفت ولی با اومدن بنیامین حالشم عوض شد ولی شیرین نه روز به روز حالش بدتر می شد از بنیامین متنفر بود
محمود زیر بغل شیرین رو گرفت وبلندش کرد ولی شیرین یهو از حال رفت همراه پریوش ومحمود اونو بردیم بیمارستان بهش سُروم وصل کردن محمود خیلی نگران شیرین بود پریوش یه چشش اشک بود یه چشش خون یک لحظه شیرین رو تنها نمی زاشت رو صندلی های راه رو بیمارستان نشسته بودیم دکتری که شیرین رو ویزیت کرد گفت : همسر این خانم شمایید .
محمود سری تکون داد وگفت نه من دایی اشم
دکتر : همسرشون کجاست براشون خبر خوب دارم
پریوش با گریه گفت : فوت شده
دکتر سرش پایین انداخت وگفت متسفم ناراحت شدم شمامادر این خانم هستید
پریوش: نه چی شده دکتر ؟!
دکتر : ایشون باردارن شاید این خبر خوشحالتون کنه بعد مرگ همسرشون
متحیر گفتم : واقعا آقای وکتر
دکتر : بله بهتره هر په زودتر برن زیر نظر دکتر چون وضعیت جسمانیشون اصلا خوب نیست
پریوش میون گریه لبخند زد وگفت : خدایا چقدر بزرگی یکی رو گرفتی دوتا بهم دادی تا ابد شکرت
محمود اشک هاش پاک کرد ورفت منم رفتم تو اتاق شیرین بیدار شده بود بهش لبخند زدم آروم گفت : خیلی گشنمه نفس شکمم پیچ می کنه
بهش خندیدم وگفتم : شاید بخاطر چیز دیگه ای باشه
پریوش ویه پرستار اومدن تو اتاق پریوش شیرین رو بوسید وگفت : هیچی تو دنیا بعد از مرگ بردیا منو اینجوری خوشحال نکرده مبارکه عزیزم
شیرین متعجب نگاش کرد من خندیدم پرستار لبخند زد وگفت : بهتره بریم سنو وسن بچه اتون رو تشخیص بدید
شیرین : چی شده بچه چیه
- دوست خنگ مارو باش مادر شده ونفهمیده
شیرین متعجب گفت: چی ؟!
پریوش کمکش کرد ازتخت اومد پایین وگفت : دکتر گفته بارداری
شیرین منو نگاه کرد بهش لبخند زدم همراهش رفتیم تا پشت در اتاق سونوگرافی پریوش خانم صدا زدن من از ذوق وخوشحالی نمی دونستم چیکار کنم وقتی باهم واومدن بیرون شیرین بی حال نشست رو صندلی وپریوش از شوق وذوق اشک می ریخت
- چی شد؟!
پریوش : دوقلوه ان یه پسر ویه دختر
شیرین بغل کردم بعد از چند ماه گریه می کرد
بیشتر وقتم پیش شیرین بود دیگه اون شیرین نبود خوشحال بود می گفت یادگاری های بردیا روداره پریوش هر روز پیشش بود دوست داشت شیرین رو ببره پیش خودش ولی چون بنیامین اونجا بود شیرین اونجا نمی رفت چه برسه اینکه بره اونجا زندگی کنه شیرینی که سالها عاشق امیرش بود حالا ازش بدش میومد
*********
.......
برای من باورش سخت بود شیرین مات ومتحیرنشسته بود بعد از چند ماه هنوزم همون حال رو داشت
- شیرین ...نمی خوای بلند شی
شیرین : نه ...نمی خوام تنهاش بزارم
پریوش دستشو گرفت وگفت : پاشو شیرین ضعف کردی تو این گرما
اتفاقات این چند ماه انقدر اجیب بود که من یکی باورم نمی شد امیر برادر دوقلوی بردیا بود اسمش بنیامین بود شیرین تو شوک این موضوع بود که خبر از دست دادن بردیا رو بهش دادن بردیا گفته بود میره مسافرت ولی برای عملش رفته بود ولی جونش رو دو دستی تقدیم مرگ کرده بود پریوش خانم تا وقتی بنیامین نیومد وحقیقت ماجرا رو براش نگفت تو شوک مرگ بردیا داشت از دست می رفت ولی با اومدن بنیامین حالشم عوض شد ولی شیرین نه روز به روز حالش بدتر می شد از بنیامین متنفر بود
محمود زیر بغل شیرین رو گرفت وبلندش کرد ولی شیرین یهو از حال رفت همراه پریوش ومحمود اونو بردیم بیمارستان بهش سُروم وصل کردن محمود خیلی نگران شیرین بود پریوش یه چشش اشک بود یه چشش خون یک لحظه شیرین رو تنها نمی زاشت رو صندلی های راه رو بیمارستان نشسته بودیم دکتری که شیرین رو ویزیت کرد گفت : همسر این خانم شمایید .
محمود سری تکون داد وگفت نه من دایی اشم
دکتر : همسرشون کجاست براشون خبر خوب دارم
پریوش با گریه گفت : فوت شده
دکتر سرش پایین انداخت وگفت متسفم ناراحت شدم شمامادر این خانم هستید
پریوش: نه چی شده دکتر ؟!
دکتر : ایشون باردارن شاید این خبر خوشحالتون کنه بعد مرگ همسرشون
متحیر گفتم : واقعا آقای وکتر
دکتر : بله بهتره هر په زودتر برن زیر نظر دکتر چون وضعیت جسمانیشون اصلا خوب نیست
پریوش میون گریه لبخند زد وگفت : خدایا چقدر بزرگی یکی رو گرفتی دوتا بهم دادی تا ابد شکرت
محمود اشک هاش پاک کرد ورفت منم رفتم تو اتاق شیرین بیدار شده بود بهش لبخند زدم آروم گفت : خیلی گشنمه نفس شکمم پیچ می کنه
بهش خندیدم وگفتم : شاید بخاطر چیز دیگه ای باشه
پریوش ویه پرستار اومدن تو اتاق پریوش شیرین رو بوسید وگفت : هیچی تو دنیا بعد از مرگ بردیا منو اینجوری خوشحال نکرده مبارکه عزیزم
شیرین متعجب نگاش کرد من خندیدم پرستار لبخند زد وگفت : بهتره بریم سنو وسن بچه اتون رو تشخیص بدید
شیرین : چی شده بچه چیه
- دوست خنگ مارو باش مادر شده ونفهمیده
شیرین متعجب گفت: چی ؟!
پریوش کمکش کرد ازتخت اومد پایین وگفت : دکتر گفته بارداری
شیرین منو نگاه کرد بهش لبخند زدم همراهش رفتیم تا پشت در اتاق سونوگرافی پریوش خانم صدا زدن من از ذوق وخوشحالی نمی دونستم چیکار کنم وقتی باهم واومدن بیرون شیرین بی حال نشست رو صندلی وپریوش از شوق وذوق اشک می ریخت
- چی شد؟!
پریوش : دوقلوه ان یه پسر ویه دختر
شیرین بغل کردم بعد از چند ماه گریه می کرد
بیشتر وقتم پیش شیرین بود دیگه اون شیرین نبود خوشحال بود می گفت یادگاری های بردیا روداره پریوش هر روز پیشش بود دوست داشت شیرین رو ببره پیش خودش ولی چون بنیامین اونجا بود شیرین اونجا نمی رفت چه برسه اینکه بره اونجا زندگی کنه شیرینی که سالها عاشق امیرش بود حالا ازش بدش میومد
*********
۱۱.۱k
۰۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.