بچه که بودم
بچه که بودم
هروقت مامان بابام دعواشون میشد
سریع میدوییدم میرفتم بغل مامانم میشستم
درگوشش میگفتم توهیچی نگیا
جواب نده اصلا بذار بابا اروم شه
نگام میکرد میگفت نترس
بابام بد نبودا!فقط عصبی بود!
همیشه تا داد میزد زود میرفتم ظرفو لیوانای بغل دستشو جمع میکردم که یوقت پرتشون نکنه و بشکنن
بابا بد نبودا!فقط عصبی بود
از همونجاها بود که به صدای بلند فوبیا پیداکردم
مثلا تو خیابون اگر دونفر داشتن باهم دعوامیکردن و دادمیزدن استرس میگرفتمو
سریع دست مامانمو میگرفتم
اونم میگفت نترس به ماکاری ندارن
یادمه ازهمون روزا بود که
مامانم از بابادلسرد شد
دلسرد شد وقتی دید چقدر من از دادش تنم لرزیده
دلسردشد وقتی دید همیشه باید سکوت کنه
تا بابا خالی شه
ازهمونجاها زندگیمون دیگه اهنگ
روزای تلخو زد
از اونجایی که بابا تا کلید مینداخت
مامان خودشو میزد به خواب
یا ترس میفتاد تو تنش که الان باز دعواس
حالا برای همینه که بهت میگم سر من داد نزن
از دستم ناراحت میشی
عصبی میشی با من حرف بزن
ولی سرم داد نزن
من دستام زود میلرزن
قلبم زود تپش میگیره در حدی که میخواد از سینم دراد
من زود یاد بچگیام میفتم
یاد ترسا و سکوتای مادرم
من میترسم از شبیه مادرم شدن
ازاینکه یه روز مثل اون بخاطر دادای تو و ترسی که تو وجودم میندازی
ازت سرد شم
پس سر من داد نکش
با من فقط حرف بزن
من دستام زود میلرزن
هروقت مامان بابام دعواشون میشد
سریع میدوییدم میرفتم بغل مامانم میشستم
درگوشش میگفتم توهیچی نگیا
جواب نده اصلا بذار بابا اروم شه
نگام میکرد میگفت نترس
بابام بد نبودا!فقط عصبی بود!
همیشه تا داد میزد زود میرفتم ظرفو لیوانای بغل دستشو جمع میکردم که یوقت پرتشون نکنه و بشکنن
بابا بد نبودا!فقط عصبی بود
از همونجاها بود که به صدای بلند فوبیا پیداکردم
مثلا تو خیابون اگر دونفر داشتن باهم دعوامیکردن و دادمیزدن استرس میگرفتمو
سریع دست مامانمو میگرفتم
اونم میگفت نترس به ماکاری ندارن
یادمه ازهمون روزا بود که
مامانم از بابادلسرد شد
دلسرد شد وقتی دید چقدر من از دادش تنم لرزیده
دلسردشد وقتی دید همیشه باید سکوت کنه
تا بابا خالی شه
ازهمونجاها زندگیمون دیگه اهنگ
روزای تلخو زد
از اونجایی که بابا تا کلید مینداخت
مامان خودشو میزد به خواب
یا ترس میفتاد تو تنش که الان باز دعواس
حالا برای همینه که بهت میگم سر من داد نزن
از دستم ناراحت میشی
عصبی میشی با من حرف بزن
ولی سرم داد نزن
من دستام زود میلرزن
قلبم زود تپش میگیره در حدی که میخواد از سینم دراد
من زود یاد بچگیام میفتم
یاد ترسا و سکوتای مادرم
من میترسم از شبیه مادرم شدن
ازاینکه یه روز مثل اون بخاطر دادای تو و ترسی که تو وجودم میندازی
ازت سرد شم
پس سر من داد نکش
با من فقط حرف بزن
من دستام زود میلرزن
۳.۵k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.