★Fakir,s brother★
★Fakir,s brother★
پارت:2
ویو ا/ت:
که یکدفعه یه داد مردونه آمد یه پسر جذاب که داشت از پله ها میآمد پایین _:چرا سر بابام داد میکشی(داد)+:بابات؟هه خیلی توفس(عصبی) میخواست بیاد جلو نمیدانم چیکار که باباش رفت جلوش گرفتش پ.ک:کوک اشکال ندارع درکش میکنم عصبی باباش از دست داده _:من ندادم من مادرم از دست ندادم پ.ک:درسته ولی تو بچه بودی یادت نمیاد ا/ت یکسال پیش از دستش داده و کلافه رفت بالا م.ا:ا/ت تروخدا بزار برات توضیح میدم +:خوب بدههه م.ا:بیا بشین...خوب از کجا شروع کنم
[فلش بک به یک سال پیش]
ویو پدر کوک:
امروز دوباره جونگکوک رفته بود پاسگاه پلیس اذیت کردن پلیس ها آخه جونگکوک بزرگترین مافیا بود و پلیس ها ازش نمیترسند رفتم که بیارمش که یه خانومی دیدم روی صندلی توی پاسگاه نشسته بود و گریه میکرد و میگفت کمک میخواد شوهرش تصادف کرده خیلی شبیه زن خودم بود دلم سوخت با خودم بردمش اونجایی که شوهرش تصادف کرده و دیر رسیدیم مرده بود و از اون موقع اون زن همش فکر خیالم بود فهمیدم بخاطر شوهرش افسردگی گرفته منم بردمش روانشناسی و پول دوا و دکترش میداد و درمانش میکردم اونم حسش به من یکی شد و باهم قرار میذاشتیم جونگکوکم دختره رو دیده بود خوشش ازش آمده بود وگرنه کوک منو میکشت با یه زن دیگ میخوام ازدواج کنم چون اون عاشق مادرش بود......
[پایان فلش بک]
م.ا:حالا فهمیدی ببین ا/ت بخدا من تنهام به یه همدم نیاز دارم همش تو میری بیرون میترسم کسی بیاد توی خانه یا کسی بهت آسیب بزنه بخدا من خیلی تنهام ا/ت(گریه.بغض) +:باشه تو بمون پیش اقاییت منم میرم توی عمارتم زندگی میکنم داشتم میرفتم که اون پسره دوباره سر کلش پیدا شد _:تو هیچ جا نمیری فهمیدی مچ دستمم گرفته بود مچ دستم از دستش در آوردم +:مثلا چرا فقط یه سانتی متر فاصله داشتیم _:میخوای بهت نشان بدم چرا +:نشان بده ببینم که دوباره مچ دستم گرفت و برآید بغلم کرد بردم طبقه بالا منم همش جیغ میزدم میخواستم از دستش فرار کنم +:ولم کننننن....ولم کننننن انداختم روی تخت و آمد روم _:اگه بری یکی مث من اینکارو به سرت میاره و تو ریزه میزه هیچ کاری از دستت بر نمیاد +:ولم کن بابا و پاشدم رفتم بیرون م.ا:ا/ت بیا دیگ اینجا زندگی کن +:خیلی خوب(حرصی.کلافه) رفتم توی اتاق جدیدم و دراز کشیدم روی تخت مامانم بهم گفت فردا میخواد ازدواج کنه که نمیدونم چیشد خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم که.......
*نظرتون بهم بگید*
پارت:2
ویو ا/ت:
که یکدفعه یه داد مردونه آمد یه پسر جذاب که داشت از پله ها میآمد پایین _:چرا سر بابام داد میکشی(داد)+:بابات؟هه خیلی توفس(عصبی) میخواست بیاد جلو نمیدانم چیکار که باباش رفت جلوش گرفتش پ.ک:کوک اشکال ندارع درکش میکنم عصبی باباش از دست داده _:من ندادم من مادرم از دست ندادم پ.ک:درسته ولی تو بچه بودی یادت نمیاد ا/ت یکسال پیش از دستش داده و کلافه رفت بالا م.ا:ا/ت تروخدا بزار برات توضیح میدم +:خوب بدههه م.ا:بیا بشین...خوب از کجا شروع کنم
[فلش بک به یک سال پیش]
ویو پدر کوک:
امروز دوباره جونگکوک رفته بود پاسگاه پلیس اذیت کردن پلیس ها آخه جونگکوک بزرگترین مافیا بود و پلیس ها ازش نمیترسند رفتم که بیارمش که یه خانومی دیدم روی صندلی توی پاسگاه نشسته بود و گریه میکرد و میگفت کمک میخواد شوهرش تصادف کرده خیلی شبیه زن خودم بود دلم سوخت با خودم بردمش اونجایی که شوهرش تصادف کرده و دیر رسیدیم مرده بود و از اون موقع اون زن همش فکر خیالم بود فهمیدم بخاطر شوهرش افسردگی گرفته منم بردمش روانشناسی و پول دوا و دکترش میداد و درمانش میکردم اونم حسش به من یکی شد و باهم قرار میذاشتیم جونگکوکم دختره رو دیده بود خوشش ازش آمده بود وگرنه کوک منو میکشت با یه زن دیگ میخوام ازدواج کنم چون اون عاشق مادرش بود......
[پایان فلش بک]
م.ا:حالا فهمیدی ببین ا/ت بخدا من تنهام به یه همدم نیاز دارم همش تو میری بیرون میترسم کسی بیاد توی خانه یا کسی بهت آسیب بزنه بخدا من خیلی تنهام ا/ت(گریه.بغض) +:باشه تو بمون پیش اقاییت منم میرم توی عمارتم زندگی میکنم داشتم میرفتم که اون پسره دوباره سر کلش پیدا شد _:تو هیچ جا نمیری فهمیدی مچ دستمم گرفته بود مچ دستم از دستش در آوردم +:مثلا چرا فقط یه سانتی متر فاصله داشتیم _:میخوای بهت نشان بدم چرا +:نشان بده ببینم که دوباره مچ دستم گرفت و برآید بغلم کرد بردم طبقه بالا منم همش جیغ میزدم میخواستم از دستش فرار کنم +:ولم کننننن....ولم کننننن انداختم روی تخت و آمد روم _:اگه بری یکی مث من اینکارو به سرت میاره و تو ریزه میزه هیچ کاری از دستت بر نمیاد +:ولم کن بابا و پاشدم رفتم بیرون م.ا:ا/ت بیا دیگ اینجا زندگی کن +:خیلی خوب(حرصی.کلافه) رفتم توی اتاق جدیدم و دراز کشیدم روی تخت مامانم بهم گفت فردا میخواد ازدواج کنه که نمیدونم چیشد خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم که.......
*نظرتون بهم بگید*
۱۷.۷k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.