*راز دل* *پارت 2*
*راز دل* _ *پارت 2*
سمانه ابروهاشو انداخت بالا وگفت : محشر شدی دختر
- خوب شد که لباس خریدم
- می دونی اومده
- دوست دارم ببینمش
- بیا
با سمانه رفتیم تو سالن سری چرخوند وگفت : اونجاست اونکه پیرهنش مشکی وشلوارش سفید
- وااای چه خوشگله
- مستانه اون یکم جدیه اگه حرفی زد ناراحت نشو هنوزم رو حرفت هستی
- اره
- پس برو جلو
نمی دونم چطور می رفتم طرفش رو کاناپه نشسته بود واز اون جام معروف ها تو دستش بود یه دختره جلوش بود داشت دلبری می کرد
- رو مبل بغل دستیش نشستم از همینجا بوی عطر محشرش میومد وآدم رو به یه خلسه شیرین می برد یکی از پسرارفت کنار دی جی واز همه خواست که ساکت باشن همه سکوت کردن انگار می شناختنش بعضی ها شوت می زدن بعضی ها جیغ
بعدم میکروفن رو به دست گرفت ومی خوند صداش خوب بود بعد از آهنگ همه براش دست زدن وجیغ کشیدن
برای منم از اون جام ها آوردن سینی رو پس زدم
زیر چشمی نگاه کردم اون یکی دیگه جام برداشت داشت می خندید بعدبرگشت طرف من نگاهم به سمانه بود داشت با چندتا از دخترا حرف می زد
- افتخار آشنایی میدین
سرمو بلند کردم نگاهش کردم ابروهاش بالا انداخت وگفت: چشای وحشی دارین
- الان تعریف کردین
- شما اینجوری فکر کنید
- کلمه ای وحشی مناسب نبود
لبخندی زد وگفت: اوکی ...
رفت سمانه اومد کنارم گفت : چی شد
- سمانه نمی تونم
- چرا
ازش معلومه بجای قلب سنگ تو سینه اشه
- پس می خوای چیکار کنی
- اون کارش همیشه اینه
- نه ولی مطمئنم از تو خوشش میاد
- خانوادم ...
- الان که نمی خوای بگی پس انقدر نا امید نباش
- اما اون رفت
- چون خودش اومد پیشت مطمئن باش دوباره برمی گرده
پسره- سلام سمانه
سمانه برام چشمک زد
سمانه: سلام آقا کیا
پسره: شما هم یاد گرفتید بگین کیا
سمانه :بچه ها اینجوری صداتون می زنن
پسره- در اصل کیارش ...ایشون دوستتون هستن
سمانه: بله
کیا: معرفی نمی کنید
چشای سمانه برق می زد
سمانه: مستانه دوستم
دستشو آورد جلو وگفت: خوشبختم
دستشو گرفتم دستمو فشرد وگفت: می تونید کیا صدام کنید
لبخند کمرنگی زدم خیره تو چشام نگاه می کرد
سمانه ابروهاشو انداخت بالا وگفت : محشر شدی دختر
- خوب شد که لباس خریدم
- می دونی اومده
- دوست دارم ببینمش
- بیا
با سمانه رفتیم تو سالن سری چرخوند وگفت : اونجاست اونکه پیرهنش مشکی وشلوارش سفید
- وااای چه خوشگله
- مستانه اون یکم جدیه اگه حرفی زد ناراحت نشو هنوزم رو حرفت هستی
- اره
- پس برو جلو
نمی دونم چطور می رفتم طرفش رو کاناپه نشسته بود واز اون جام معروف ها تو دستش بود یه دختره جلوش بود داشت دلبری می کرد
- رو مبل بغل دستیش نشستم از همینجا بوی عطر محشرش میومد وآدم رو به یه خلسه شیرین می برد یکی از پسرارفت کنار دی جی واز همه خواست که ساکت باشن همه سکوت کردن انگار می شناختنش بعضی ها شوت می زدن بعضی ها جیغ
بعدم میکروفن رو به دست گرفت ومی خوند صداش خوب بود بعد از آهنگ همه براش دست زدن وجیغ کشیدن
برای منم از اون جام ها آوردن سینی رو پس زدم
زیر چشمی نگاه کردم اون یکی دیگه جام برداشت داشت می خندید بعدبرگشت طرف من نگاهم به سمانه بود داشت با چندتا از دخترا حرف می زد
- افتخار آشنایی میدین
سرمو بلند کردم نگاهش کردم ابروهاش بالا انداخت وگفت: چشای وحشی دارین
- الان تعریف کردین
- شما اینجوری فکر کنید
- کلمه ای وحشی مناسب نبود
لبخندی زد وگفت: اوکی ...
رفت سمانه اومد کنارم گفت : چی شد
- سمانه نمی تونم
- چرا
ازش معلومه بجای قلب سنگ تو سینه اشه
- پس می خوای چیکار کنی
- اون کارش همیشه اینه
- نه ولی مطمئنم از تو خوشش میاد
- خانوادم ...
- الان که نمی خوای بگی پس انقدر نا امید نباش
- اما اون رفت
- چون خودش اومد پیشت مطمئن باش دوباره برمی گرده
پسره- سلام سمانه
سمانه برام چشمک زد
سمانه: سلام آقا کیا
پسره: شما هم یاد گرفتید بگین کیا
سمانه :بچه ها اینجوری صداتون می زنن
پسره- در اصل کیارش ...ایشون دوستتون هستن
سمانه: بله
کیا: معرفی نمی کنید
چشای سمانه برق می زد
سمانه: مستانه دوستم
دستشو آورد جلو وگفت: خوشبختم
دستشو گرفتم دستمو فشرد وگفت: می تونید کیا صدام کنید
لبخند کمرنگی زدم خیره تو چشام نگاه می کرد
۴.۹k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.