🔹 او را.... (۹۳)
🔹 #او_را.... (۹۳)
حرفهاش دلم رو یهجوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی !!
منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟
نماز و روزه و اینجور چیزا حتما !!؟
غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ در از جا پریدم !
با تعجب پله ها رو پایین رفتم و آیفون رو نگاه کردم. مرجان بود !
با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه.
- دیشب واقعاً حالت بد بودا! داشتی چرت و پرت میگفتی!!
- چرا؟!
زد زیر خنده.
- همون حرفایی که میزدی دیگه! آرامش و رنج و...
- چرت و پرت نبود مرجان. ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم .
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-سوم/
حرفهاش دلم رو یهجوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی !!
منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟
نماز و روزه و اینجور چیزا حتما !!؟
غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ در از جا پریدم !
با تعجب پله ها رو پایین رفتم و آیفون رو نگاه کردم. مرجان بود !
با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه.
- دیشب واقعاً حالت بد بودا! داشتی چرت و پرت میگفتی!!
- چرا؟!
زد زیر خنده.
- همون حرفایی که میزدی دیگه! آرامش و رنج و...
- چرت و پرت نبود مرجان. ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم .
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-سوم/
۱.۷k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.