🔹 او را... (۹۷)
🔹 #او_را... (۹۷)
شهید!!؟؟ مگه هنوزم شهید هست!؟؟
با لبخند نگاهم کرد ،
- آره عزیزم. هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن !
شونهم رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم .
دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست .
- انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت !
- راستشو بگم؟!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-هفتم/
شهید!!؟؟ مگه هنوزم شهید هست!؟؟
با لبخند نگاهم کرد ،
- آره عزیزم. هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن !
شونهم رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم .
دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست .
- انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت !
- راستشو بگم؟!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-هفتم/
۱.۵k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.