♡رمان جاذبه ی چشمات ♡پارت ۵ ♡
♡رمان جاذبه ی چشمات ♡پارت ۵ ♡
رها :به به سلام آبجی دیونه ی خودم چه خبرا ؟
_سلام سلامتی جوجه ی غرغروی خودم خوشخبری همکار جدیدم اومد
رها :عه مبارکه حالا چطوریه ؟
_اسمش پرهام راد منشِ پسر خوبیه ۲۴-۲۵ رو داره
رها:به به کیس خوب و مناسبیه مجرده ؟خوشکله ؟
_ای بر ذهن منحرف تو لعنت اره مجرده حالا چه فرقی میکنه زشته یا خوشکل ؟
رها:خب اگه خوشکل باشه خوبه دیگه واسه خودت جور کن دیگه
_چی چی جور کن همچین میگی انگار پازله اخه دیونه من عین تو پسر باز نیستم اگه مث تو بودم این همه درس خوندم تو دانشگاه با یه خری مث سینا دوست میشدم و عروس میشدم
رها :عه عه پرو خانم مگه سینا ی من چشه پسر به این خوبی تازه امروز بستنی مهمونم کرد و منو خندوند
_شکمو هیچی بابا هیچیش نیست
بعد کلی سوال جوابای رها در مورد همکار جدیده چطوره و مسخره بازی همیشگی رسیدیم خونه و من مستقیم رفتم و شیرجه زدم تو تخت و خوابیدم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
یه هفته ایی از اومدن آقای رادمنش میگذشت و تو این هفته کارم آسون نرسیده شده بود
شیفت شب بود که آزیتا طبق معمول به قول خودش از بیحوصلگی رفت خونه و من موندم و آقای رادمنش دوست نداشتم با اسم کوچیک صداش کنم پرو میشه همین آقای رادمنش فعلا کافیه
ساعت ۳ شب بود و ۳ ساعت دیگه مونده بود تا شیفتمون تموم شه
تو فکر بودم که یهو گوشیم نگاه زد
این وقت شب کیع زنگ زده ؟
شماره خاله شیوا بود این وقت شب بامن چیکار داره ؟چیشده ؟کسی مرده ؟خدا بخیر کنه
_سلام خاله جون خوبی
شیوا :سلام ......
صدای هق هق به گوشم رسید که نگران شدم و پرسیدم :چیزی شده ؟این وقت شب با من کاری داشتید
شیوا :بیتا ما مامانت
_مامانم چی شده ؟ الان کجایی هان ؟ خاله جوابمو بده
شیوا :مامانت تصادف کرده .....
این رمان برگرفته از رمان گره #ماکانی
رها :به به سلام آبجی دیونه ی خودم چه خبرا ؟
_سلام سلامتی جوجه ی غرغروی خودم خوشخبری همکار جدیدم اومد
رها :عه مبارکه حالا چطوریه ؟
_اسمش پرهام راد منشِ پسر خوبیه ۲۴-۲۵ رو داره
رها:به به کیس خوب و مناسبیه مجرده ؟خوشکله ؟
_ای بر ذهن منحرف تو لعنت اره مجرده حالا چه فرقی میکنه زشته یا خوشکل ؟
رها:خب اگه خوشکل باشه خوبه دیگه واسه خودت جور کن دیگه
_چی چی جور کن همچین میگی انگار پازله اخه دیونه من عین تو پسر باز نیستم اگه مث تو بودم این همه درس خوندم تو دانشگاه با یه خری مث سینا دوست میشدم و عروس میشدم
رها :عه عه پرو خانم مگه سینا ی من چشه پسر به این خوبی تازه امروز بستنی مهمونم کرد و منو خندوند
_شکمو هیچی بابا هیچیش نیست
بعد کلی سوال جوابای رها در مورد همکار جدیده چطوره و مسخره بازی همیشگی رسیدیم خونه و من مستقیم رفتم و شیرجه زدم تو تخت و خوابیدم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
یه هفته ایی از اومدن آقای رادمنش میگذشت و تو این هفته کارم آسون نرسیده شده بود
شیفت شب بود که آزیتا طبق معمول به قول خودش از بیحوصلگی رفت خونه و من موندم و آقای رادمنش دوست نداشتم با اسم کوچیک صداش کنم پرو میشه همین آقای رادمنش فعلا کافیه
ساعت ۳ شب بود و ۳ ساعت دیگه مونده بود تا شیفتمون تموم شه
تو فکر بودم که یهو گوشیم نگاه زد
این وقت شب کیع زنگ زده ؟
شماره خاله شیوا بود این وقت شب بامن چیکار داره ؟چیشده ؟کسی مرده ؟خدا بخیر کنه
_سلام خاله جون خوبی
شیوا :سلام ......
صدای هق هق به گوشم رسید که نگران شدم و پرسیدم :چیزی شده ؟این وقت شب با من کاری داشتید
شیوا :بیتا ما مامانت
_مامانم چی شده ؟ الان کجایی هان ؟ خاله جوابمو بده
شیوا :مامانت تصادف کرده .....
این رمان برگرفته از رمان گره #ماکانی
۵.۰k
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.