*راز دل* دفتر خاطرات
*راز دل* #دفتر خاطرات
کیهان:
خسته بودم هوا هم بارونی بود کتابو کنارگذاشتم
احسان : چیه کیهان چرا انقدر بهم ریخته ای
- حوصله ام سر رفته
احسان : بریم بار
- نچ
احسان : بابا تو چرا انقدر بچه مثبتی
- می دونی که فردا امتحان دارم مغزم خسته است
احسان بلند شد وکتشو پوشید وگفت : من رفتم تو اومدی اومدی نیومدی هم مهم نیست
- بی معرفت
دستامو گرفت وکشیدم منم کت چرمم رو پوشیدم وبا هم رفتم تو پارکینگ وسوار ماشین من شدیم
احسان : بریم بار همیشگی
- بریم
احسان رانندگی می کرد نگاش کردم بهترین دوستم بود از دبیرستان تا به الان که باهم خارج از کشور درس می خوندیم
دیگه همه چیز همو می دونستیم ومثله دوتا برادر بودیم
احسان : چیه کیهان منو خوردی
- به درد خوردنم نمی خوری
خندید وگفت : برو بابا برام می میرن
- خفه شو چه به خودشم می نازه
احسان قاه قاه می خندید یه ربع بعدش رسیدیم بار ورفتیم داخل بار خوبی بود واروم کم پیش میومد مشکلی پیش بیاد وصاحبش دورگه بود که اصلیتش ایرانی بود کم پیش میومد تو بار پیداش بشه کارکنای اونجا هم چندتاش ایرانی بود یه پسره ای ریزه میزه بود که همیشه هوامون رو داشت واسمش سعید بود اومد استقبالمون وگفت : خوش اومدین الان میزتون خالی میشه وایسادیم داشتیم در مورد امتحان حرف می زدیم سعید اشاره کرد میز خالی شده رفتیم نشستیم وسفارش شام دادیم احسانم سفارش مشروب دادتو بار غذا هم سرو می کردن ولی نه هر غذایی معمولا غذاهای سبک چون بیشتر اینجا مشروب می خوردن احسان داشت حرف یکی از دخترای دانشگاه رو می زد و می خندید بهش لبخند می زدم نگاه سنگین یکی رو احساس کردم متوجه می شدم یکی نگاهم می کنه خوب که دقت کردم دیدم یه دختره ای با مزه است که رو میزشون دوتا دختر ویه پسرم بود هر بار نگاهش می کردم نگاهشو می دزید انقدر قشنگ می خندید که با خنده هاش ناخداگاه لبخند می زدم رو گونه هاش دوتا چال خوشگل میفتاد وبهش میومد مثلا احسان چال گونه داشت ولی اصلا بهش نمیومد وهمیشه سربه سرش می زاشتم
اولین بار بود از یک دختر خوشم اومده بود برای خودمم اجیب بود ؟؟؟؟!!!!!
احسان : کیهان یک ساعته دارم باهات حرف می زنم
- جانم
احسان : جانم ومرض میگم سیگار می کشی کر شدی انگار
- نه
احسان : باز بچه مثبت شدی
- دو روزدیگه خواستم برگردم ایران باید معتاد برگردم خیر سرمون برای درس اومدیم
احسان : دستت درد نکنه
بلند شدم لبخند زدم گفتم : میرم دسشویی
رفتم طرف دیگه ای بار که سرویس بهداشتی بود احسان صدام زد اشاره کرد به موبایلم دستمو براش تکون دادم یعنی بر می گردم رفتم دسشوی واومدم بیرون داشتم لباسمو مرتب می کردم پسری که همراه اون دختریه با مزه بود نگام کردوبا لبخند گفت: ایرانی هستی
دستام شستم وگفتم : بله شما هم ایرانی هستید
- نه من اهل همین کشورم
لبخند زدم وگفتم : ولی ایرانی خوب حرف می زنی
- مترجم هستم ولی دوستام ایرانی هستن فهمیدن اسم شما ایرانی وایرانی حرف می زنید خوشحال شدن
- چرا ؟!
- اسمم مایکل خوشبختم
- کیهان
مایکل : میشه به دوستام آشنا بشید
خندیدم گفتم : باید بگید با دوستام آشنا بشید
همراهش رفتم بیرون داشت به سوتیش می خندید بعدم به میز اشاره کرد نزدیک شدم وسلام کردم دختراباهم سلام کردن
- روژان هستم خوشبختم
دختر خوشگلی بود از لحجه اش می شد فهمید ترک زبانه
دختربعدی که زیاد به دل نمی نشست وانگار عصا قورت داده بودگفت : فریده هستم خوشبختم
اون بر عکس این دوتا دختر بلند شد ولبخند زد لپاش برق می زد ورنگ گرفته بود دستشو جلو اورد وگفت : نازنین هستم
واقعا ناز بود دستشو گرفتم واروم فشار دادم
- کیهان هستم
نازنین : اول فکر می کردم خارجی باشین
- بخاطر چشام
خندید وگفت : بله
- ایرانی هستم
نازنین : اینجا زندگی می کنید
- بفرمایید بنشینید
روژان : میشه بیایم کنار شما دوستتون داره نگاهتون می کنه
- البته بفرمایید ...خوشحال میشیم
چون جای ما مبله بود راحت جا شدن جالب بود نازنین کنار من نشست موهای بلند عسلی رنگش دورش ریخته بود واسه هر حرف زدنی ذوق نشون می داد
احسانم حسابی کیف می کرد چندتا دختر دورش نشستن وحسابی داشت بلوف می زد با لبخند نگاش می کردم چشمک زد چی تو سرش می گذشت خدا می دونست
کیهان:
خسته بودم هوا هم بارونی بود کتابو کنارگذاشتم
احسان : چیه کیهان چرا انقدر بهم ریخته ای
- حوصله ام سر رفته
احسان : بریم بار
- نچ
احسان : بابا تو چرا انقدر بچه مثبتی
- می دونی که فردا امتحان دارم مغزم خسته است
احسان بلند شد وکتشو پوشید وگفت : من رفتم تو اومدی اومدی نیومدی هم مهم نیست
- بی معرفت
دستامو گرفت وکشیدم منم کت چرمم رو پوشیدم وبا هم رفتم تو پارکینگ وسوار ماشین من شدیم
احسان : بریم بار همیشگی
- بریم
احسان رانندگی می کرد نگاش کردم بهترین دوستم بود از دبیرستان تا به الان که باهم خارج از کشور درس می خوندیم
دیگه همه چیز همو می دونستیم ومثله دوتا برادر بودیم
احسان : چیه کیهان منو خوردی
- به درد خوردنم نمی خوری
خندید وگفت : برو بابا برام می میرن
- خفه شو چه به خودشم می نازه
احسان قاه قاه می خندید یه ربع بعدش رسیدیم بار ورفتیم داخل بار خوبی بود واروم کم پیش میومد مشکلی پیش بیاد وصاحبش دورگه بود که اصلیتش ایرانی بود کم پیش میومد تو بار پیداش بشه کارکنای اونجا هم چندتاش ایرانی بود یه پسره ای ریزه میزه بود که همیشه هوامون رو داشت واسمش سعید بود اومد استقبالمون وگفت : خوش اومدین الان میزتون خالی میشه وایسادیم داشتیم در مورد امتحان حرف می زدیم سعید اشاره کرد میز خالی شده رفتیم نشستیم وسفارش شام دادیم احسانم سفارش مشروب دادتو بار غذا هم سرو می کردن ولی نه هر غذایی معمولا غذاهای سبک چون بیشتر اینجا مشروب می خوردن احسان داشت حرف یکی از دخترای دانشگاه رو می زد و می خندید بهش لبخند می زدم نگاه سنگین یکی رو احساس کردم متوجه می شدم یکی نگاهم می کنه خوب که دقت کردم دیدم یه دختره ای با مزه است که رو میزشون دوتا دختر ویه پسرم بود هر بار نگاهش می کردم نگاهشو می دزید انقدر قشنگ می خندید که با خنده هاش ناخداگاه لبخند می زدم رو گونه هاش دوتا چال خوشگل میفتاد وبهش میومد مثلا احسان چال گونه داشت ولی اصلا بهش نمیومد وهمیشه سربه سرش می زاشتم
اولین بار بود از یک دختر خوشم اومده بود برای خودمم اجیب بود ؟؟؟؟!!!!!
احسان : کیهان یک ساعته دارم باهات حرف می زنم
- جانم
احسان : جانم ومرض میگم سیگار می کشی کر شدی انگار
- نه
احسان : باز بچه مثبت شدی
- دو روزدیگه خواستم برگردم ایران باید معتاد برگردم خیر سرمون برای درس اومدیم
احسان : دستت درد نکنه
بلند شدم لبخند زدم گفتم : میرم دسشویی
رفتم طرف دیگه ای بار که سرویس بهداشتی بود احسان صدام زد اشاره کرد به موبایلم دستمو براش تکون دادم یعنی بر می گردم رفتم دسشوی واومدم بیرون داشتم لباسمو مرتب می کردم پسری که همراه اون دختریه با مزه بود نگام کردوبا لبخند گفت: ایرانی هستی
دستام شستم وگفتم : بله شما هم ایرانی هستید
- نه من اهل همین کشورم
لبخند زدم وگفتم : ولی ایرانی خوب حرف می زنی
- مترجم هستم ولی دوستام ایرانی هستن فهمیدن اسم شما ایرانی وایرانی حرف می زنید خوشحال شدن
- چرا ؟!
- اسمم مایکل خوشبختم
- کیهان
مایکل : میشه به دوستام آشنا بشید
خندیدم گفتم : باید بگید با دوستام آشنا بشید
همراهش رفتم بیرون داشت به سوتیش می خندید بعدم به میز اشاره کرد نزدیک شدم وسلام کردم دختراباهم سلام کردن
- روژان هستم خوشبختم
دختر خوشگلی بود از لحجه اش می شد فهمید ترک زبانه
دختربعدی که زیاد به دل نمی نشست وانگار عصا قورت داده بودگفت : فریده هستم خوشبختم
اون بر عکس این دوتا دختر بلند شد ولبخند زد لپاش برق می زد ورنگ گرفته بود دستشو جلو اورد وگفت : نازنین هستم
واقعا ناز بود دستشو گرفتم واروم فشار دادم
- کیهان هستم
نازنین : اول فکر می کردم خارجی باشین
- بخاطر چشام
خندید وگفت : بله
- ایرانی هستم
نازنین : اینجا زندگی می کنید
- بفرمایید بنشینید
روژان : میشه بیایم کنار شما دوستتون داره نگاهتون می کنه
- البته بفرمایید ...خوشحال میشیم
چون جای ما مبله بود راحت جا شدن جالب بود نازنین کنار من نشست موهای بلند عسلی رنگش دورش ریخته بود واسه هر حرف زدنی ذوق نشون می داد
احسانم حسابی کیف می کرد چندتا دختر دورش نشستن وحسابی داشت بلوف می زد با لبخند نگاش می کردم چشمک زد چی تو سرش می گذشت خدا می دونست
۱۲.۲k
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.