آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۱۹
صبح زودتر از همیشه بلند شدم
و رفتم روشویی بعد ازکارای مربوطه
<مسواک زدن،شستن دست و صورت و..>
یه صبحانه مقوی زدم بر بدن
و رفتم حموم،بعد از یه دوش چند دقیقه ای
رفتم جلو آینه و مشغول آرایش شدم
بعد از یه میکاپ نچرال کت و شلوارم رو پوشیدم و کیفم رو گرفتم.
از اتاق زدم بیرون.
سوئیچ و عینک آفتابیم رو گرفتم و رفتم بیرون از خونه
وارد پارکینگ شدم،عینک آفتابیم رو زدم
سوار ماشین شدم.،از پارکینگ زدم بیرون
آدرس شرکت بابا رو همون مرده که اون روز بهم زنگ زده بود فرستاده بود از دیشب
به سمت آدرس حرکت کردم
و بعد از چند دقیقه رسیدم به یه ساختمون چند طبقه و سفید رنگ
بابا چه عسلی رو برام گذاشته بود
دمت گرم بابا...لبخندی زدم
و ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
و با اعتماد به نفس وارد شرکت شدم
همه نگاه ها به سمت من چرخید
با صدای نسبتا بلندی گفتم
_سلام...من پارک ا/ت هستم.
دختر رئیس پارک
*صدای تعجب و همهمه بلند شد
_از این به بعد ...من...رئیس این شرکت خواهم بود.
جوری این حرفارو میگفتم که انگار
واقعا کل عمرم رو یه پا رئیس بودم واس خودم
چند قدمی رفتم و به دور و برم خیره شدم
یه مرده اومد سمتم و تعظیم کرد
منم متقابل تعظیم کوتاهی کردم
مرده:خیلی خوش اومدین خانم پارک
_متشکرم
مرده:من همون مردی هستم که خبر فوت پدر محترم تون رو عرض کردم
_آها...بله خوشبختم
*لباس ا/ت رو تو هایلایت آواز عشق گذاشتم*
#پارت_۱۹
صبح زودتر از همیشه بلند شدم
و رفتم روشویی بعد ازکارای مربوطه
<مسواک زدن،شستن دست و صورت و..>
یه صبحانه مقوی زدم بر بدن
و رفتم حموم،بعد از یه دوش چند دقیقه ای
رفتم جلو آینه و مشغول آرایش شدم
بعد از یه میکاپ نچرال کت و شلوارم رو پوشیدم و کیفم رو گرفتم.
از اتاق زدم بیرون.
سوئیچ و عینک آفتابیم رو گرفتم و رفتم بیرون از خونه
وارد پارکینگ شدم،عینک آفتابیم رو زدم
سوار ماشین شدم.،از پارکینگ زدم بیرون
آدرس شرکت بابا رو همون مرده که اون روز بهم زنگ زده بود فرستاده بود از دیشب
به سمت آدرس حرکت کردم
و بعد از چند دقیقه رسیدم به یه ساختمون چند طبقه و سفید رنگ
بابا چه عسلی رو برام گذاشته بود
دمت گرم بابا...لبخندی زدم
و ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
و با اعتماد به نفس وارد شرکت شدم
همه نگاه ها به سمت من چرخید
با صدای نسبتا بلندی گفتم
_سلام...من پارک ا/ت هستم.
دختر رئیس پارک
*صدای تعجب و همهمه بلند شد
_از این به بعد ...من...رئیس این شرکت خواهم بود.
جوری این حرفارو میگفتم که انگار
واقعا کل عمرم رو یه پا رئیس بودم واس خودم
چند قدمی رفتم و به دور و برم خیره شدم
یه مرده اومد سمتم و تعظیم کرد
منم متقابل تعظیم کوتاهی کردم
مرده:خیلی خوش اومدین خانم پارک
_متشکرم
مرده:من همون مردی هستم که خبر فوت پدر محترم تون رو عرض کردم
_آها...بله خوشبختم
*لباس ا/ت رو تو هایلایت آواز عشق گذاشتم*
۳.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.