بعد از شام پسرا شروع کردن سربه سر هیرسا گذاشتن که باید بل
بعد از شام پسرا شروع کردن سربه سر هیرسا گذاشتن که باید بلند شه برقصهاونم براشون خط نشون می کشید با خنده نگاشون می کردم هانیهچای اورد وبا کیک تولد هیرسا خوردیم بعدم کادوهاش رو باز کرد واز همه تشکر کرد کادوی من تو اتاق بود باید می رفتم میاوردم رفتم طبقه ای بالا تو اتاقم و کادوش رو برداشتم ببرم پایین دیدم بچه ها اومدن بالا
هانیه : شیلان بابا کارت داره
یکی یکی رفتن اتاق هاشون کادو رو گذاشتم تو اتاقم ورفتم پایین پیش عمو اینا
- جونم عمو کارم داشتین
عمو اشاره کرد بنشینم
نشستم کنارشون
عمو : چند وقتیه میخوام یه موضوع رو بگم دخترم
- چی عمو ؟!
عمو : پدر بزرگت ....یعنی پدر مادرت ....اون خواسته که تو رو بهشون بدیم
- منو بدین به کی عمو من فقط می دونم یه پدر بزرگ دارم حتا اسمشم نمی دونم
عمو : نامه از طرف دادگاه اومده نمی دونم چیکار کنم عمو به سن قانونی هم نرسیدی که بگم خودت تصمیم بگیری
- یعنی چی عمو منو بدین به پدر بزرگم....خانواده من شمایید ...عمو یه چیزی بگو
عمو از جیبش نامه رو در آورد وگفت : چیکار کنم دخترم حتا نمی تونیم بگیم ازدواج کنی که بی خیال بشن سنت پایینه اونا اعتراض می کنن وگرنه اینجا تو کشور خودمون با سنت مشکلی ندارن
اشک از چشام سرازیر شد مامان هنگامه شروع کرد گریه کردن
- چی شده بابا
اشکان بود ترسید واومد جلو وگفت : میگم چی شده
عمو نامه رو داد بهش اخمی کرد وگفت : اینکه فقط یه هفته دیگه ...یه هفته ای دیگه باید از طریق دادگاه شیلان رو بدی به پدر بزرگش ....
عمو : هر کاری کردم نشد
- عمو تو رو خدا نزارید ...
اشکان ناراحت گفت : هیچ راهی نیست ...حتا ازدواج
عمو : اونا کار خودشون رو کردن نمیشه ازدواج کنه اعتراض می کنن چون شیلان دو رگه است
در باز شد وهیرسا اومد داخل با دیدن مامان هنگامه ترسید وگفت : چی شده ؟
اشکان نامه ای دادگاه رو داد بهش نامه روخوند ومنو نگاه کرد بعد عمو رو وگفت :
چرا باید بدینش به اونا قانون دو کشور باهم فرق داره
عمو : این اخرین رای دادگاه
هیرسا : چرا الان میگید ؟! درست یه هفته قبل از تحویل دادن دختر برادرتون
تو دلم موند یه بار اسمم رو بگه اشک هام رو پاک کردم وگفتم : عمو من برم دیگه منو نمی خواید
اشکان : چی میگی شیلان تو جزئی از مایی دختر....خواهرمونی دختر این خونه ای
- قول بده عمو به سن قانونی رسیدم بیای دنبالم
هیرسا : اگه نظرت عوض شد چی وخواستی بمونی
- فکر کنم تو یکی خیلی خوشحال بشی
متعجب نگام کرد زدمش کنار ورفتم بالا تو اتاقم انقدر گریه کردم از حال رفتم
هانیه : شیلان بابا کارت داره
یکی یکی رفتن اتاق هاشون کادو رو گذاشتم تو اتاقم ورفتم پایین پیش عمو اینا
- جونم عمو کارم داشتین
عمو اشاره کرد بنشینم
نشستم کنارشون
عمو : چند وقتیه میخوام یه موضوع رو بگم دخترم
- چی عمو ؟!
عمو : پدر بزرگت ....یعنی پدر مادرت ....اون خواسته که تو رو بهشون بدیم
- منو بدین به کی عمو من فقط می دونم یه پدر بزرگ دارم حتا اسمشم نمی دونم
عمو : نامه از طرف دادگاه اومده نمی دونم چیکار کنم عمو به سن قانونی هم نرسیدی که بگم خودت تصمیم بگیری
- یعنی چی عمو منو بدین به پدر بزرگم....خانواده من شمایید ...عمو یه چیزی بگو
عمو از جیبش نامه رو در آورد وگفت : چیکار کنم دخترم حتا نمی تونیم بگیم ازدواج کنی که بی خیال بشن سنت پایینه اونا اعتراض می کنن وگرنه اینجا تو کشور خودمون با سنت مشکلی ندارن
اشک از چشام سرازیر شد مامان هنگامه شروع کرد گریه کردن
- چی شده بابا
اشکان بود ترسید واومد جلو وگفت : میگم چی شده
عمو نامه رو داد بهش اخمی کرد وگفت : اینکه فقط یه هفته دیگه ...یه هفته ای دیگه باید از طریق دادگاه شیلان رو بدی به پدر بزرگش ....
عمو : هر کاری کردم نشد
- عمو تو رو خدا نزارید ...
اشکان ناراحت گفت : هیچ راهی نیست ...حتا ازدواج
عمو : اونا کار خودشون رو کردن نمیشه ازدواج کنه اعتراض می کنن چون شیلان دو رگه است
در باز شد وهیرسا اومد داخل با دیدن مامان هنگامه ترسید وگفت : چی شده ؟
اشکان نامه ای دادگاه رو داد بهش نامه روخوند ومنو نگاه کرد بعد عمو رو وگفت :
چرا باید بدینش به اونا قانون دو کشور باهم فرق داره
عمو : این اخرین رای دادگاه
هیرسا : چرا الان میگید ؟! درست یه هفته قبل از تحویل دادن دختر برادرتون
تو دلم موند یه بار اسمم رو بگه اشک هام رو پاک کردم وگفتم : عمو من برم دیگه منو نمی خواید
اشکان : چی میگی شیلان تو جزئی از مایی دختر....خواهرمونی دختر این خونه ای
- قول بده عمو به سن قانونی رسیدم بیای دنبالم
هیرسا : اگه نظرت عوض شد چی وخواستی بمونی
- فکر کنم تو یکی خیلی خوشحال بشی
متعجب نگام کرد زدمش کنار ورفتم بالا تو اتاقم انقدر گریه کردم از حال رفتم
۲۷.۳k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.