همسر اجباری ۲۳۲
#همسر_اجباری #۲۳۲
این حرفاتون با اون چیزی که من دیدمو شنیدم یکی نبوده احسان.
احسان عصبی شدو گفت چی شنیدی ....ها...لعنتی مگه زنت پیشه ما نبود چی دیدی...ها چرا ما ندیدیم چرا من جز
ذره ذره شدنش و تنهاییش و دلتنگیش هیچی ندیدم.همون بهتر که گذاشت و رفت حتی یه آدرسم واسمون نزاشت
حتی شماره شم عوض کرد. آریا دیگه آنایی وجودنداره که با کارات حرصش بدی.
حرفای احسان منو تا سرحد مرگ برد.
آنای من درد کشید رنج کشید بخاطر خریتا و خودخواهیای من .
احسان :چی شنیدی که قید آنا رو زدی.
چی میگفتم به احسان. با چه رویی
احسان اومد طرفمو یقه امو گرفت.
با توام آریا چی ...شنیدی.
فقط نگاه تو چشماش کردم. و سرمو انداختم پایین.
و شروع کردم به توضیح دادن.
روزی که آنا رو اوردی فرودگاه دوست داشتم برگردم امایاد حرف آنی افتادم.
که گفت ما نباید خود خواه باشیم.
با شین رفتم اما چه رفتنی دست خودم نبود احسان خیلی باهاش بد رفتارمیکردم و همش سرش داد میزدمو زیاد
بهش توجه نداشتم هرچند عشق شین به من زیاد بود اما من هیچ عالقه ایی بهش نداشتم با او رفتارایی که وقتی یه
پسر خوشگل و خوشتیپ میدید با وجود نامزدش کنارش بازم واسه اونا آب ازلب و لوچش اویزون میشد. من واسم
مهم نبود.نرفتن من به سمتش. اونو بد تر عصبی میکرد. یه روز داشت با دوستش تلفنی صحبت میکرد نمیدونم
طرف کی بودکه خبرو بهمون داد آنا با هانگ قراره ازدواج کنه و بعد از چند روز هم عکسای آنا و اون عوضی رو
واسم فرستاد آنا تو خونه هانگ بود. کنار هم ازشون عکس دارم احسان. و زنگ نزدن آنا به من دلیلی شد واسه باور
کردن این موضوع.تو هیچ حرفی از آنا پیشم نمیزدی و این یعنی اتفاقی افتاده بود.
منم واقعا خجالت زده از شماها واسه انتخاب اشتباه دوباره وحتی دوست نداشتم چیزی بشنوم از آنا چون تنها کاری
که میکردم تو این مدت فراموش کردن آنا بود.شین هم از این موقعیت و اروم شدن من استفاده کرد هرشب کنارم
میخوابید ازش خوشم نمیومد ولی خب دوست داشتم هرطوری شده آنا رو فراموش کنم. دیگه حالم از خودمم به هم
میخورد که زنم حتی یه بارهم به من زنگ نزد. عشقش بودم مثال احسان. باور و هضم کار آنا واسم سخت بود سخت
.فکر میکردم واسه تالفی این کاروبامن کرده.
سرمو برداشتمو نگاهمو تو چشمای احسان انداختم به خون نشسته بودن یقه لباسمو بازم چنگ زد و گفت
عوضی تو میدونی آنا چی کشید ها تو شکستیش اون رفت. حاال خودتو غرورت خوش باشین .تو چقدر پستی آریا
.اون موقع ها که آناشب و روز نداشت تو با اون دختر هرزه بودی لعنتی
دیگه داغ کردم داشت شر میگفت.داد زدم
احسان دهنتو ببند .خون جلو چشامو گرفت. من حتی یه بوسه ام به اون دختر نزدم . من از همه زنا متنفر بودم
احمق ازشون بدم میومد.
این حرفاتون با اون چیزی که من دیدمو شنیدم یکی نبوده احسان.
احسان عصبی شدو گفت چی شنیدی ....ها...لعنتی مگه زنت پیشه ما نبود چی دیدی...ها چرا ما ندیدیم چرا من جز
ذره ذره شدنش و تنهاییش و دلتنگیش هیچی ندیدم.همون بهتر که گذاشت و رفت حتی یه آدرسم واسمون نزاشت
حتی شماره شم عوض کرد. آریا دیگه آنایی وجودنداره که با کارات حرصش بدی.
حرفای احسان منو تا سرحد مرگ برد.
آنای من درد کشید رنج کشید بخاطر خریتا و خودخواهیای من .
احسان :چی شنیدی که قید آنا رو زدی.
چی میگفتم به احسان. با چه رویی
احسان اومد طرفمو یقه امو گرفت.
با توام آریا چی ...شنیدی.
فقط نگاه تو چشماش کردم. و سرمو انداختم پایین.
و شروع کردم به توضیح دادن.
روزی که آنا رو اوردی فرودگاه دوست داشتم برگردم امایاد حرف آنی افتادم.
که گفت ما نباید خود خواه باشیم.
با شین رفتم اما چه رفتنی دست خودم نبود احسان خیلی باهاش بد رفتارمیکردم و همش سرش داد میزدمو زیاد
بهش توجه نداشتم هرچند عشق شین به من زیاد بود اما من هیچ عالقه ایی بهش نداشتم با او رفتارایی که وقتی یه
پسر خوشگل و خوشتیپ میدید با وجود نامزدش کنارش بازم واسه اونا آب ازلب و لوچش اویزون میشد. من واسم
مهم نبود.نرفتن من به سمتش. اونو بد تر عصبی میکرد. یه روز داشت با دوستش تلفنی صحبت میکرد نمیدونم
طرف کی بودکه خبرو بهمون داد آنا با هانگ قراره ازدواج کنه و بعد از چند روز هم عکسای آنا و اون عوضی رو
واسم فرستاد آنا تو خونه هانگ بود. کنار هم ازشون عکس دارم احسان. و زنگ نزدن آنا به من دلیلی شد واسه باور
کردن این موضوع.تو هیچ حرفی از آنا پیشم نمیزدی و این یعنی اتفاقی افتاده بود.
منم واقعا خجالت زده از شماها واسه انتخاب اشتباه دوباره وحتی دوست نداشتم چیزی بشنوم از آنا چون تنها کاری
که میکردم تو این مدت فراموش کردن آنا بود.شین هم از این موقعیت و اروم شدن من استفاده کرد هرشب کنارم
میخوابید ازش خوشم نمیومد ولی خب دوست داشتم هرطوری شده آنا رو فراموش کنم. دیگه حالم از خودمم به هم
میخورد که زنم حتی یه بارهم به من زنگ نزد. عشقش بودم مثال احسان. باور و هضم کار آنا واسم سخت بود سخت
.فکر میکردم واسه تالفی این کاروبامن کرده.
سرمو برداشتمو نگاهمو تو چشمای احسان انداختم به خون نشسته بودن یقه لباسمو بازم چنگ زد و گفت
عوضی تو میدونی آنا چی کشید ها تو شکستیش اون رفت. حاال خودتو غرورت خوش باشین .تو چقدر پستی آریا
.اون موقع ها که آناشب و روز نداشت تو با اون دختر هرزه بودی لعنتی
دیگه داغ کردم داشت شر میگفت.داد زدم
احسان دهنتو ببند .خون جلو چشامو گرفت. من حتی یه بوسه ام به اون دختر نزدم . من از همه زنا متنفر بودم
احمق ازشون بدم میومد.
۱۰.۴k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.