اشک حسرت پارت ۳۸
#اشک حسرت #پارت ۳۸
آسمان:
یکم سکوت کرد وبعد گفت : داروندارمون رفت حتا طلاهای خواهرومادرم فقط یه خونه موند برامون اونم فروختیم وبدهی های که مونده بود رو تسویه کردیم خیلی سعی کردم جبران کنم ولی نتونستم مادرم دوتا کلیه هاش رو از دست داده بود وانقدر خرج مخارجش بالا بود وهست کم اوردم وبدتر از اینکه هر کلیه ای هم برای مادرم پیدا میشه گروه خونیش بهش نمی خوره
سکوت کرد هیچی نگفتم تا یکم آروم بشه
بعد از چند دقیقه که سفارشاتمون رو آوردن گفت : اگه من یکم به خانوادم اهمیت می دادم وضعیتمون این نبود
- سعید خدا بزرگه من شک ندارم همه چی درست میشه
سعید : آسمان
نگاهش کردم دلم می خواست بگم جان آسمان ولی لبمو گزیدم چقدر شنیدن اسمم از دهن اون برام اجیب وشیرین بود
- چیزی می خواستی بگی ؟
سعید : از وقتی فهمیدم به من احساسی داری به زندگیم امیدوار شدم تا حالا فقط با ناامیدی پیش می رفتم ولی ...
- هیچ وقت نا امید نشو تو این حق رو نداری از خدای خودت نا امید بشی
سعید : خیلی تو مشکلاتم غرق شده بودم ولی...تازگی ها یه دردسر بزرگ سر راهم سبز شده ومشکلم خیلی بزرگه ...آسمان احساست به من چقدر می تونه قوی باشه
- انقدر قوی که تا هر وقت تو بخوای منتظرت بمونم می دونم منظورت همینه
سعید : خدا کنه که من لایق عشق پاک تو باشم
لبخند زدم وگفتم : هستی
سرشو انداخت پایین وگفت : فقط یه حرف دیگه مونده که می ترسم به زبون بیارم باز یه چک بزنی تو گوشم
خجالت زده سرمو انداختم پایین
سعید : ولی اون اون سیلی چشامو به روی خیلی چیزها باز کرد
- میشه آخرین حرفتم بگی ؟
شک نداشتم باز می خواست حرف آیدین رو پیش بکشه
سعید : می دون
میشه حرف آیدین رووپیش نکشی
سعید : اون به من گفته که تو منو دوست داری
- چیییی؟ آیدین گفته ؟
سعید : اره راستش من همیشه فکر می کردم آیدین دوست داره واسه همین اصلا نگاتم نمی کردم تا وقتی گفت تو منو دوست داری بهش گفتم تو چی گفت آسمان به خانواده ما نمی خوره ودختر عموش ویشکارو براش در نظر گرفتن که اونم چندان بهش علاقه ای نداره ...به احساسات ایدین شک دارم
- یعنی می خوای بگی اون منو دوست داره
سعید : گفتم که شک دارم از حرفاش ونگاهاش این برداشت رو کردم
- اگه اون واقعا دوستم داشته باشه چی ؟
سعید سرشو انداخت پایین وگفت : نمی دونم چی بگم ومی ترسم اون دوست داشته باشه ومن نامردی کنم
- مگه نمیگی اون میگه ویشکارو برای ازدواج در نظر داره
سعید : آیدین نظرش اینکه اون عاشق دختریه که عاشق یکی دیگه است ومن میگم اون دختر تویی
- می خوای اول برو نظر آیدین رو بپرس بعد برای زندگیت تصمیم بگیر
بلند شدم وبا قدم های بلندی از کافه زدم بیرون
- آسمان ...آسمان ..
وایسا دختر
بدون توجه بهش تاکسی گرفتم وبرگشتم خونه ولی حقش بوددوباره می زدم تو گوشش
آسمان:
یکم سکوت کرد وبعد گفت : داروندارمون رفت حتا طلاهای خواهرومادرم فقط یه خونه موند برامون اونم فروختیم وبدهی های که مونده بود رو تسویه کردیم خیلی سعی کردم جبران کنم ولی نتونستم مادرم دوتا کلیه هاش رو از دست داده بود وانقدر خرج مخارجش بالا بود وهست کم اوردم وبدتر از اینکه هر کلیه ای هم برای مادرم پیدا میشه گروه خونیش بهش نمی خوره
سکوت کرد هیچی نگفتم تا یکم آروم بشه
بعد از چند دقیقه که سفارشاتمون رو آوردن گفت : اگه من یکم به خانوادم اهمیت می دادم وضعیتمون این نبود
- سعید خدا بزرگه من شک ندارم همه چی درست میشه
سعید : آسمان
نگاهش کردم دلم می خواست بگم جان آسمان ولی لبمو گزیدم چقدر شنیدن اسمم از دهن اون برام اجیب وشیرین بود
- چیزی می خواستی بگی ؟
سعید : از وقتی فهمیدم به من احساسی داری به زندگیم امیدوار شدم تا حالا فقط با ناامیدی پیش می رفتم ولی ...
- هیچ وقت نا امید نشو تو این حق رو نداری از خدای خودت نا امید بشی
سعید : خیلی تو مشکلاتم غرق شده بودم ولی...تازگی ها یه دردسر بزرگ سر راهم سبز شده ومشکلم خیلی بزرگه ...آسمان احساست به من چقدر می تونه قوی باشه
- انقدر قوی که تا هر وقت تو بخوای منتظرت بمونم می دونم منظورت همینه
سعید : خدا کنه که من لایق عشق پاک تو باشم
لبخند زدم وگفتم : هستی
سرشو انداخت پایین وگفت : فقط یه حرف دیگه مونده که می ترسم به زبون بیارم باز یه چک بزنی تو گوشم
خجالت زده سرمو انداختم پایین
سعید : ولی اون اون سیلی چشامو به روی خیلی چیزها باز کرد
- میشه آخرین حرفتم بگی ؟
شک نداشتم باز می خواست حرف آیدین رو پیش بکشه
سعید : می دون
میشه حرف آیدین رووپیش نکشی
سعید : اون به من گفته که تو منو دوست داری
- چیییی؟ آیدین گفته ؟
سعید : اره راستش من همیشه فکر می کردم آیدین دوست داره واسه همین اصلا نگاتم نمی کردم تا وقتی گفت تو منو دوست داری بهش گفتم تو چی گفت آسمان به خانواده ما نمی خوره ودختر عموش ویشکارو براش در نظر گرفتن که اونم چندان بهش علاقه ای نداره ...به احساسات ایدین شک دارم
- یعنی می خوای بگی اون منو دوست داره
سعید : گفتم که شک دارم از حرفاش ونگاهاش این برداشت رو کردم
- اگه اون واقعا دوستم داشته باشه چی ؟
سعید سرشو انداخت پایین وگفت : نمی دونم چی بگم ومی ترسم اون دوست داشته باشه ومن نامردی کنم
- مگه نمیگی اون میگه ویشکارو برای ازدواج در نظر داره
سعید : آیدین نظرش اینکه اون عاشق دختریه که عاشق یکی دیگه است ومن میگم اون دختر تویی
- می خوای اول برو نظر آیدین رو بپرس بعد برای زندگیت تصمیم بگیر
بلند شدم وبا قدم های بلندی از کافه زدم بیرون
- آسمان ...آسمان ..
وایسا دختر
بدون توجه بهش تاکسی گرفتم وبرگشتم خونه ولی حقش بوددوباره می زدم تو گوشش
۱۶.۰k
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.