اشک حسرت پارت ۱۲۵
#اشک حسرت #پارت ۱۲۵
سعید :
- عصر با پانیذ میرم از دایی اجازه بگیرم که پانیذ محرمم بشه وسوری تاریخ عقدعروسی رو بزاریم وکیلمون اینارو گفته باید با احتیاط پیش برم حمید تو اصلا این وسط دخالتی نمی کنی دایی چیزی بفهمه ..
حمید : خیالت راحت
ولی واسه چی می خوای پانیذ رو درگیر کنی به احساساتش فکر کردی
- فکر کردم می تونه مناسب برای من باشه ولی نمی خوام عجله کنم یه جورایی هم می خوام دایی بفهمه تابع اون عمل می کنم کاغذ ومدرک ها رو رو کرده اگه با پانیذ ازدواج کنم بدهی ام رو نادیده می گیره
حمید : خیلی خوب معامله می کنه حتا از دخترشم استفاده می کنه
- نمی دونم فکر دایی چیه اون می خواد پانیذ رو به من بسپاره که خیالش راحت باشه نمی دونم ...نمی دونم می خواد چیکار کنه که مریضی ومردنشم سوریه
حمید : از کجا می دونی
- اون مرده ستایش گفته گفت می خوام اشتباهم رو جبران کنم یه آدرسم بهم داده به اسم نوشین گفت اون همه چیزو می دونه
حمید متعجب گفت : نوشین صداقت ...نوشین صداقت منظورشه؟
- آره فکر کنم
حمید عصبی گفت : این که همون دختره است که زندگی منو نابود کرده
- واقعا حمید...ولی ولی چه ربطی به دایی داره
حمید : کی قراره ببینیش ؟
- فردا ...حمید
حمید : نکنه نوشینم با نقشه اومده تو زندگی من
- فکر کنم هر کسی که بوده این چند سال با نقشه اومده تو زندگی ما
حمید : مثلا دایی ؟
- شاید ...معلوم نیست
حمید : زود سعید زود کاراتو انجام بده اصلا پانیذ رو عقد کن
- نمیشه حمید باید با احتیاط بریم جلو دایی می دونه راضی نیستم دخترشو بگیرم واسه همین اون خونه رو زده به اسم من
حمید : اگه دایی بانی این قضایا باشه به خدا قسم خودم جونشو می گیرم اگه اون باعث شده باشه بین منو بابا دشمنی اینجاد شده باشه ...
- حمید جان کارایی که بهت گفتم رو انجام بده زمان همه چیزو مشخص می کنه
حمید : باشه سعید حالا چیکار کنیم
- حالا عصر همه می ریم دیدن دایی دیشب که رفتم پیشش دکترش گفت حالش خوب نیست
حمید : الان نوشین باید ثابت کنه دایی دروغ میگه یا نه یا اون باعث نابودی بابا شده
- همه چیزو اون می دونه تا فردا باید صبر کنیم .
حمید : من که نمی تونم
- بهتره یه دوری تو خیابون بخوریم بع بگیم رفتیم دیدن یه دوست قدیمی مادر وپانیذ شک نکنن
حمید : باشه
حمید تو فکر بود وعصبی اونم یکم زمان نیاز داشت که باهاش کنار بیاد
سعید :
- عصر با پانیذ میرم از دایی اجازه بگیرم که پانیذ محرمم بشه وسوری تاریخ عقدعروسی رو بزاریم وکیلمون اینارو گفته باید با احتیاط پیش برم حمید تو اصلا این وسط دخالتی نمی کنی دایی چیزی بفهمه ..
حمید : خیالت راحت
ولی واسه چی می خوای پانیذ رو درگیر کنی به احساساتش فکر کردی
- فکر کردم می تونه مناسب برای من باشه ولی نمی خوام عجله کنم یه جورایی هم می خوام دایی بفهمه تابع اون عمل می کنم کاغذ ومدرک ها رو رو کرده اگه با پانیذ ازدواج کنم بدهی ام رو نادیده می گیره
حمید : خیلی خوب معامله می کنه حتا از دخترشم استفاده می کنه
- نمی دونم فکر دایی چیه اون می خواد پانیذ رو به من بسپاره که خیالش راحت باشه نمی دونم ...نمی دونم می خواد چیکار کنه که مریضی ومردنشم سوریه
حمید : از کجا می دونی
- اون مرده ستایش گفته گفت می خوام اشتباهم رو جبران کنم یه آدرسم بهم داده به اسم نوشین گفت اون همه چیزو می دونه
حمید متعجب گفت : نوشین صداقت ...نوشین صداقت منظورشه؟
- آره فکر کنم
حمید عصبی گفت : این که همون دختره است که زندگی منو نابود کرده
- واقعا حمید...ولی ولی چه ربطی به دایی داره
حمید : کی قراره ببینیش ؟
- فردا ...حمید
حمید : نکنه نوشینم با نقشه اومده تو زندگی من
- فکر کنم هر کسی که بوده این چند سال با نقشه اومده تو زندگی ما
حمید : مثلا دایی ؟
- شاید ...معلوم نیست
حمید : زود سعید زود کاراتو انجام بده اصلا پانیذ رو عقد کن
- نمیشه حمید باید با احتیاط بریم جلو دایی می دونه راضی نیستم دخترشو بگیرم واسه همین اون خونه رو زده به اسم من
حمید : اگه دایی بانی این قضایا باشه به خدا قسم خودم جونشو می گیرم اگه اون باعث شده باشه بین منو بابا دشمنی اینجاد شده باشه ...
- حمید جان کارایی که بهت گفتم رو انجام بده زمان همه چیزو مشخص می کنه
حمید : باشه سعید حالا چیکار کنیم
- حالا عصر همه می ریم دیدن دایی دیشب که رفتم پیشش دکترش گفت حالش خوب نیست
حمید : الان نوشین باید ثابت کنه دایی دروغ میگه یا نه یا اون باعث نابودی بابا شده
- همه چیزو اون می دونه تا فردا باید صبر کنیم .
حمید : من که نمی تونم
- بهتره یه دوری تو خیابون بخوریم بع بگیم رفتیم دیدن یه دوست قدیمی مادر وپانیذ شک نکنن
حمید : باشه
حمید تو فکر بود وعصبی اونم یکم زمان نیاز داشت که باهاش کنار بیاد
۲۵.۴k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.