رمان تاس روزگار پارت سیزدهم
رمان تاس روزگار پارت سیزدهم
-از هیچی خبر ندارییی
-هه من از هیچی خبر ندارم یاتو که رفتی پشت سرتم نگاه نکردی الان برگشتی که چی
-هیچییی نمیدونییی
-اوا یادم رفت بپرسم بهترین دوستم کو اجیم کو بچه دارید؟یانع
-اتوسا تورو به خدا بسه
-باشه بسه ولی دیگه نه اطراف من بیا نه اطراف دخترممم
-اون دختر دختر منم هستتت میتونم برم شکایت کنم ازت بگیرمش
-به چه جرمییییی چییی میخواییی بگییی ها وایسا من بگم میری میگی ببخشید من زن حاملمو ول کردم رفتم بش خیانت کردم طلاغشم ندادم الان بچمو ......
-بس کن
دست درینا رو گرفتم و رفتیم بیرون سوارماشینم شدمو رفتم طرف خونه
-مامانیی تیسده
لپشو کشیدمو گفتم
-قربون جگرم برممم الهییی
-بلیم سلبازی
-امشب نه فردا کار دارم ولی بت قول میدم میبلمت
-باسه
ساشا
از هواپیما پیاده شدم واقعا هیچ جا وطن خود ادم نمیشه به مسافرایی که بعضی هاشون با گریه و بعضی هاشون با شادی میرفتن سرف خانواده هاشون نگاه کردم پن به کسی نگفته بودم میخوام برگردم یعنی روشو نداشتم که بگم بعد پنج سال میخواستم زنگ بزنم چی بگم ؟ یه تاکسی گرفتم رفتم طرف خونه خودمون به شهر نگاه کردم تغیر خاصی نکرده بود یه آن فکرم رفت طرف آتوسا یعنی الان کجاست چکار میکنه .........
-اقارسیدیم
پیاده شدمو رفتم طرف در یه آن پشیمون شدم از امدنم ولی تا کی دستمو روایفون گذاشتم صدای مادرم تو ایفون پیچید
-ساااااشششااا خودتیییی
-سرمو انداختم پایین نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم ازش خجالت میکشیدم
نظررررررر
-از هیچی خبر ندارییی
-هه من از هیچی خبر ندارم یاتو که رفتی پشت سرتم نگاه نکردی الان برگشتی که چی
-هیچییی نمیدونییی
-اوا یادم رفت بپرسم بهترین دوستم کو اجیم کو بچه دارید؟یانع
-اتوسا تورو به خدا بسه
-باشه بسه ولی دیگه نه اطراف من بیا نه اطراف دخترممم
-اون دختر دختر منم هستتت میتونم برم شکایت کنم ازت بگیرمش
-به چه جرمییییی چییی میخواییی بگییی ها وایسا من بگم میری میگی ببخشید من زن حاملمو ول کردم رفتم بش خیانت کردم طلاغشم ندادم الان بچمو ......
-بس کن
دست درینا رو گرفتم و رفتیم بیرون سوارماشینم شدمو رفتم طرف خونه
-مامانیی تیسده
لپشو کشیدمو گفتم
-قربون جگرم برممم الهییی
-بلیم سلبازی
-امشب نه فردا کار دارم ولی بت قول میدم میبلمت
-باسه
ساشا
از هواپیما پیاده شدم واقعا هیچ جا وطن خود ادم نمیشه به مسافرایی که بعضی هاشون با گریه و بعضی هاشون با شادی میرفتن سرف خانواده هاشون نگاه کردم پن به کسی نگفته بودم میخوام برگردم یعنی روشو نداشتم که بگم بعد پنج سال میخواستم زنگ بزنم چی بگم ؟ یه تاکسی گرفتم رفتم طرف خونه خودمون به شهر نگاه کردم تغیر خاصی نکرده بود یه آن فکرم رفت طرف آتوسا یعنی الان کجاست چکار میکنه .........
-اقارسیدیم
پیاده شدمو رفتم طرف در یه آن پشیمون شدم از امدنم ولی تا کی دستمو روایفون گذاشتم صدای مادرم تو ایفون پیچید
-ساااااشششااا خودتیییی
-سرمو انداختم پایین نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم ازش خجالت میکشیدم
نظررررررر
۶.۲k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.