کنار برومند روی مبل دو نفره نشستم ! همچنان سرش تو گوشی بو
کنار برومند روی مبل دو نفره نشستم ! همچنان سرش تو گوشی بود !
هانیه روبروی ما هی جای پاهاشو روی هم عوض میکرد . برومند که اصلا سرشم نیاورد بالا نگاه کنه. منم نیم نگاهی انداختم و شروع به صحبت با آقای ساداتی کردم .
مرد خوش صحبتیه. خیلی هم مهربونه! درست برعکس زنش !
صدای مهری خانم، که هانیه رو صدا میزد حرف من و آقای ساداتی رو قطع کرد .
ازش برای چیدن میز کمک میخواست . اونم بلند شد ، قری به کمرش داد و به عمد از نزدیکترین نقطه به برومند رد شد !
اینا امشب میخوان من قاتل بشم !
میز چیده شد . هانیه هم فقط گفت : برومند شام حاضره !
انگار فقط برومند اونجاست . اونم بلاخره از گوشیش دل کند و دست منو گرفت و گفت : من الان باید تو رو میخوردم جای شام اخه!
اخمی کردم ، دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم : شما سرتو از گوشیت در بیار ! نمیخواد منو بخوری !
والا ! منو اورده خونشون ! تک و تنها نشستم با باباش در مورد ارزی که از کشور خارج میشه حرف میزنم!
سر میز شام هم باز هانیه نشست روبروی ما ! روبروی برومند البته!
میز شامی که مادرش بخاطرش لحظه ای از آشپزخونه نیومد بیرون به شدت ساده بود ! من آدم تجملاتی ای نیستم ، اونجوری ام نیستم که وضعیت مالی کسی رو درک نکنم اما این سادگی قشنگ نمونه ی بارز بی احترامی به مهمون بود ! چون خانواده ی برومند آدمای نداری نیستن ، اهل قر و فر هم تا دلت بخواد هستن ! اینو از وسایل خونه و طلاهای مادرش فهمیدم !
ما برای یه میز خیلی خیلی ساده که حوصله نداریم و فقط خودمون هستیم ، ماست و خیار کنار غذا میذاریم ! سالاد و سبزی همراه همیشگی غذای ماست . اما مادر برومند الان فقط ماست گذاشته بود !! یک نوع غذا بدون دسر بدون پیش غذا، یه پارچ آب بدون یخ و یه نوشابه ای که مشخص بود قبلا باز شده . چون کاملا پر نبود .
بهم برخورده بود ! تو زندگیم اینجوری تحقیر نشده بودم . اما چی میگفتم ؟ میگفتم چرا مثل ما از مهمون پذیرایی نمیکنین ؟
دستم سمت غذا نمی رفت! اخمام خیلی محسوس تو هم بود . من نمیفهمم برومند چرا انقدر اصرار کرد من مهمون خونشون بشم !
خوبه بی دعوت نیومده بودم که اینجوری ازم پذیرایی کردن ! حتی یه چای به رسم استقبال برام نیاوردن! برومند متوجه هیچکدوم اینا نشد !
اولین و آخرین باری بود که اومدم اینجا!
برومند برام برنج کشید و طرف خورش رو جلوی دستم گذاشت . دید که هیچ عکس العملی نشون نمیدم در گوشم گفت : چی شده عسلم؟ نکنه قرمه سبزی دوست نداری !؟
هانیه روبروی ما هی جای پاهاشو روی هم عوض میکرد . برومند که اصلا سرشم نیاورد بالا نگاه کنه. منم نیم نگاهی انداختم و شروع به صحبت با آقای ساداتی کردم .
مرد خوش صحبتیه. خیلی هم مهربونه! درست برعکس زنش !
صدای مهری خانم، که هانیه رو صدا میزد حرف من و آقای ساداتی رو قطع کرد .
ازش برای چیدن میز کمک میخواست . اونم بلند شد ، قری به کمرش داد و به عمد از نزدیکترین نقطه به برومند رد شد !
اینا امشب میخوان من قاتل بشم !
میز چیده شد . هانیه هم فقط گفت : برومند شام حاضره !
انگار فقط برومند اونجاست . اونم بلاخره از گوشیش دل کند و دست منو گرفت و گفت : من الان باید تو رو میخوردم جای شام اخه!
اخمی کردم ، دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم : شما سرتو از گوشیت در بیار ! نمیخواد منو بخوری !
والا ! منو اورده خونشون ! تک و تنها نشستم با باباش در مورد ارزی که از کشور خارج میشه حرف میزنم!
سر میز شام هم باز هانیه نشست روبروی ما ! روبروی برومند البته!
میز شامی که مادرش بخاطرش لحظه ای از آشپزخونه نیومد بیرون به شدت ساده بود ! من آدم تجملاتی ای نیستم ، اونجوری ام نیستم که وضعیت مالی کسی رو درک نکنم اما این سادگی قشنگ نمونه ی بارز بی احترامی به مهمون بود ! چون خانواده ی برومند آدمای نداری نیستن ، اهل قر و فر هم تا دلت بخواد هستن ! اینو از وسایل خونه و طلاهای مادرش فهمیدم !
ما برای یه میز خیلی خیلی ساده که حوصله نداریم و فقط خودمون هستیم ، ماست و خیار کنار غذا میذاریم ! سالاد و سبزی همراه همیشگی غذای ماست . اما مادر برومند الان فقط ماست گذاشته بود !! یک نوع غذا بدون دسر بدون پیش غذا، یه پارچ آب بدون یخ و یه نوشابه ای که مشخص بود قبلا باز شده . چون کاملا پر نبود .
بهم برخورده بود ! تو زندگیم اینجوری تحقیر نشده بودم . اما چی میگفتم ؟ میگفتم چرا مثل ما از مهمون پذیرایی نمیکنین ؟
دستم سمت غذا نمی رفت! اخمام خیلی محسوس تو هم بود . من نمیفهمم برومند چرا انقدر اصرار کرد من مهمون خونشون بشم !
خوبه بی دعوت نیومده بودم که اینجوری ازم پذیرایی کردن ! حتی یه چای به رسم استقبال برام نیاوردن! برومند متوجه هیچکدوم اینا نشد !
اولین و آخرین باری بود که اومدم اینجا!
برومند برام برنج کشید و طرف خورش رو جلوی دستم گذاشت . دید که هیچ عکس العملی نشون نمیدم در گوشم گفت : چی شده عسلم؟ نکنه قرمه سبزی دوست نداری !؟
۳۴.۱k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.