💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق....
پارت 90
نیلوفر :
نمی دونم چرا من باید لیلی رو با عرفان می دیدم عرفان پسر خاله ای علی اون شب تو پارکم رفتارشون خیلی بد بود مخصوصا لیلی ولی هر کاری کردم فکر منفی نکنم شاید کار داشته باشن
گاهی وقت ها میومدم پیاده روی وامروز باید اینجا لیلی رو می دیدم که سوارماشین عرفان شده بود ورفته بود رفتم خونه واز پله ها رفتم طبقه ای بالا صدای گریه ای مانی میومد متعجب رفتم تو اتاق ودیدم مانی داره گریه می کنه بغلش کردم زود آروم شد براش شیر زدم وبهش شیر دادم تو بغلم آروم خوابیده بود
- کجا رفتی لیلی ؟
متعجب شدم مگه مهرداد خونه بود اون الان باید اهواز باشه
- لیلی .انقدر سرخود شدی با توه ام
برگشتم مهرداد با دیدنم جا خوردمانی رو گذاشتم تو تختش واز اتاق اومدم بیرون هنوز نگاه پراز سوال مهرداد جلو چشام بود
رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم واومدم بیرون موهام رو شونه می کردم در زدن شالم رو انداختم رو سرم
- بیا تو
- سلام
محسن بود از دیدنش یکم جا خوردم اونم باید الان سر کار باشه نه اینجا
- مزاحم که نیستم
نگاه متعجبم رو که دید لبخندی زدوگفت : اگه وقت داری یکم حرف بزنیم
- چه حرفی ؟
محسن نشست رو تک مبل تو اتاق وگفت : نمی دونم چطور بگم
- چی رو؟
نفس عمیقی کشید وگفت : برام سخته ...چطور بگم
سرشو بلند کرد ونگاهم کرد چشای بیش از حد سیاهش یه جورایی ترسوندم وسرمو پایین انداختم می دونستم هر چی می خواد بگه خیلی مهمه
محسن : اولش واقعا واسه ام یه دختر دایی بود یه خواهر کوچلو ولی خیلی وقته دیگه به یه چشم دیگه.نگاهت می کنم
- منظورتون چیه
محسن : با مامان حرف زدم نیلوفر گفتم تو رو ...تو رو واسه ام خواستگاری کنه ...من دوست دارم ...می خوام که ...می خوام شریک زندگی همدیگه بشیم
شوکه نگاش کردم
محسن : به حرفام فکر کن بعد جواب بده
بلند شد ورفت شوک زده تو جام نشسته بودم با صدای در شوک دوم بهم وارد شد این درزدن مهرداد بود ومی دونستم دفترم رو تو اتاقش جا گذاشتم دفتری که پراز نقاشی های چهره ای اون بود وچشاش
در رو باز کردم چشاش پراز اشک بودرنگش پریده بود وضعیف تر از همیشه شده بود
مهرداد : دفترت ...تو اتاق بود
نگاهم رو ازش گرفتم دست بردم واسه دفتر دستشو عقب برد
- دفتر رو بدین آقا مهرداد
مهرداد : وای به من وای به من باهات چیکار کردم ...نی..
- برو بیرون
مهرداد : نیلوفر بزار حرف بزنم بخدا ...
- اسم خدا رونیار ...می دونم چقدر پست بودی وچیکار کردی من این وسط بازیچه بودم
مهرداد : اینجوری که توفکر می کنی نیست
- برام مهم نیست ...دیگه گذشته
مهرداد : پس این دفتر..
- واسه تو
به در اشاره کردم وگفتم : تو دیگه مال خودت نیستی ...
نگاهم کرد وگفت : تو بخوای ...
عشــــــــق....
پارت 90
نیلوفر :
نمی دونم چرا من باید لیلی رو با عرفان می دیدم عرفان پسر خاله ای علی اون شب تو پارکم رفتارشون خیلی بد بود مخصوصا لیلی ولی هر کاری کردم فکر منفی نکنم شاید کار داشته باشن
گاهی وقت ها میومدم پیاده روی وامروز باید اینجا لیلی رو می دیدم که سوارماشین عرفان شده بود ورفته بود رفتم خونه واز پله ها رفتم طبقه ای بالا صدای گریه ای مانی میومد متعجب رفتم تو اتاق ودیدم مانی داره گریه می کنه بغلش کردم زود آروم شد براش شیر زدم وبهش شیر دادم تو بغلم آروم خوابیده بود
- کجا رفتی لیلی ؟
متعجب شدم مگه مهرداد خونه بود اون الان باید اهواز باشه
- لیلی .انقدر سرخود شدی با توه ام
برگشتم مهرداد با دیدنم جا خوردمانی رو گذاشتم تو تختش واز اتاق اومدم بیرون هنوز نگاه پراز سوال مهرداد جلو چشام بود
رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم واومدم بیرون موهام رو شونه می کردم در زدن شالم رو انداختم رو سرم
- بیا تو
- سلام
محسن بود از دیدنش یکم جا خوردم اونم باید الان سر کار باشه نه اینجا
- مزاحم که نیستم
نگاه متعجبم رو که دید لبخندی زدوگفت : اگه وقت داری یکم حرف بزنیم
- چه حرفی ؟
محسن نشست رو تک مبل تو اتاق وگفت : نمی دونم چطور بگم
- چی رو؟
نفس عمیقی کشید وگفت : برام سخته ...چطور بگم
سرشو بلند کرد ونگاهم کرد چشای بیش از حد سیاهش یه جورایی ترسوندم وسرمو پایین انداختم می دونستم هر چی می خواد بگه خیلی مهمه
محسن : اولش واقعا واسه ام یه دختر دایی بود یه خواهر کوچلو ولی خیلی وقته دیگه به یه چشم دیگه.نگاهت می کنم
- منظورتون چیه
محسن : با مامان حرف زدم نیلوفر گفتم تو رو ...تو رو واسه ام خواستگاری کنه ...من دوست دارم ...می خوام که ...می خوام شریک زندگی همدیگه بشیم
شوکه نگاش کردم
محسن : به حرفام فکر کن بعد جواب بده
بلند شد ورفت شوک زده تو جام نشسته بودم با صدای در شوک دوم بهم وارد شد این درزدن مهرداد بود ومی دونستم دفترم رو تو اتاقش جا گذاشتم دفتری که پراز نقاشی های چهره ای اون بود وچشاش
در رو باز کردم چشاش پراز اشک بودرنگش پریده بود وضعیف تر از همیشه شده بود
مهرداد : دفترت ...تو اتاق بود
نگاهم رو ازش گرفتم دست بردم واسه دفتر دستشو عقب برد
- دفتر رو بدین آقا مهرداد
مهرداد : وای به من وای به من باهات چیکار کردم ...نی..
- برو بیرون
مهرداد : نیلوفر بزار حرف بزنم بخدا ...
- اسم خدا رونیار ...می دونم چقدر پست بودی وچیکار کردی من این وسط بازیچه بودم
مهرداد : اینجوری که توفکر می کنی نیست
- برام مهم نیست ...دیگه گذشته
مهرداد : پس این دفتر..
- واسه تو
به در اشاره کردم وگفتم : تو دیگه مال خودت نیستی ...
نگاهم کرد وگفت : تو بخوای ...
۱۱۲.۰k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.