💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــــــق....
پارت 122
نیلوفر:
مهرداد : بازم معذرت می خوام ناراحتت کردم
- مهم نیست دیگه
ناراحت سرشو پایین انداخت وگفت : شنیدم بعد مرگ مانی حالت خیلی بد شده
-آره سخت بود نمی دونم چی به شما گذشته به تو ولیلی
نفس عمیقی کشید وگفت : کاش من جای اون می رفتم
نگاش کردم ومتعجب گفتم : خدا نکنه
پوزخندی زدوگفت : از خدا فقط همین رو می خوام
- دیگه این حرف رو نزن عمه دق می کنه لیلی
مهرداد : مهم نیست بعدش عادت می کنن
- انقدر از زندگی بیزاری
مهرداد : انقدر که مرگ خودم رو از خدا می خوام
ناراحت نگاش کردم وگفتم : یعنی هیشکی نمی تونه آرومت کنه
به چشام نگاه کردوگفت : کی ؟
- مثلا لیلی اون زنته ..
پوزخندی زدوگفت : لیلی..چقدرم منو می فهمه ...شایدم راس بگی ...ولی یکی تو زندگیمه که درکم می کنه می فهمه کی غم دارم ...
- چی میگی مهرداد تو ...
ناباور نگاش کردم لبخندی زدوگفت : مهمه مگه کیه
بغض کردم روشو برگردوند ونفس عمیقی کشید
- میشه بپرسم کی
مهرداد: نه ..فعلا زن داداش
- دیگه به من نگو زن داداش
لبخند زدوگفت : میگم ..خداحافظ
باخشم نگاش کردم وقتی رفت از تخت اومدم پایین من امروز بلوغم کامل شده بود اونم بخاطر ترسی که مهرداد بهم داده بود احساس افسردگی وترس داشتم لباسمو عوض کردم وموهام رو شونه کردم
- چطوری عزیزم
برگشتم طرفش وگفتم : خوبم
از پشت بغلم کرد وموهام رو ریخت یه طرف شونه ام تو گوشم گفت : نمی دونستم هنوز بلوغت تکمیل نشده
تو بغلش تکونی خوردم وگفتم : محسن به روم نیار
آروم خندید وگفت : خجالت می کشی کوچلو
کنار گوشم رو بوسید وگفت : واسه همین همیشه از من دوری می کردی
- مهرداد...
لبمو گاز گرفتم چطور اسم اونو آوردم محسن متوجه نشد وگفت : مهرداد چی ؟
- گفت ...گفت میره
محسن : آره امشب میره چیزی شده
- نه
محسن : بریم شام بخور عزیزم
- بریم
خواستم شالمو بپوشم اجازه نداد وگفت : من دوس دارم موهات دورت ریخته باشه اینجوری
لبخند زدوگفت : بریم
دستمو گرفت وگفت : رنگت خیلی پریده مهرداد برات خرید کرده گفته اینا برات خوبه مرتب بخور
نگاهش کردم دستاشو برد بالا وگفت : چیه منو نکشی
- نه نمی کشم
پاکت رو کنار زدم وبا اخم گفتم : نگو به اون گفتی برام خرید کنه
اشاره ای به پد بهداشتی کردوگفت : خوب اشکالش چیه داداشمه
- محسن ..
خندید وبغلم کردوگفت : خجالتی من
یکم درد داشتم ولی تحمل کردم وبا محسن رفتم پایین عمه داشت به فاطمه خانم کمک می کرد میز شام رو می چید مهرداد لیلی مامان وآقا حسام تو سالن نشسته بودن Tv می دیدن مامان با دیدنم لبخندی زدوگفت : بهتری
خجالت می کشیدم مخصوصا از نگاه مهرداد
آقا حسام : عروس عزیزم بیا اینجا
عشـــــــــــق....
پارت 122
نیلوفر:
مهرداد : بازم معذرت می خوام ناراحتت کردم
- مهم نیست دیگه
ناراحت سرشو پایین انداخت وگفت : شنیدم بعد مرگ مانی حالت خیلی بد شده
-آره سخت بود نمی دونم چی به شما گذشته به تو ولیلی
نفس عمیقی کشید وگفت : کاش من جای اون می رفتم
نگاش کردم ومتعجب گفتم : خدا نکنه
پوزخندی زدوگفت : از خدا فقط همین رو می خوام
- دیگه این حرف رو نزن عمه دق می کنه لیلی
مهرداد : مهم نیست بعدش عادت می کنن
- انقدر از زندگی بیزاری
مهرداد : انقدر که مرگ خودم رو از خدا می خوام
ناراحت نگاش کردم وگفتم : یعنی هیشکی نمی تونه آرومت کنه
به چشام نگاه کردوگفت : کی ؟
- مثلا لیلی اون زنته ..
پوزخندی زدوگفت : لیلی..چقدرم منو می فهمه ...شایدم راس بگی ...ولی یکی تو زندگیمه که درکم می کنه می فهمه کی غم دارم ...
- چی میگی مهرداد تو ...
ناباور نگاش کردم لبخندی زدوگفت : مهمه مگه کیه
بغض کردم روشو برگردوند ونفس عمیقی کشید
- میشه بپرسم کی
مهرداد: نه ..فعلا زن داداش
- دیگه به من نگو زن داداش
لبخند زدوگفت : میگم ..خداحافظ
باخشم نگاش کردم وقتی رفت از تخت اومدم پایین من امروز بلوغم کامل شده بود اونم بخاطر ترسی که مهرداد بهم داده بود احساس افسردگی وترس داشتم لباسمو عوض کردم وموهام رو شونه کردم
- چطوری عزیزم
برگشتم طرفش وگفتم : خوبم
از پشت بغلم کرد وموهام رو ریخت یه طرف شونه ام تو گوشم گفت : نمی دونستم هنوز بلوغت تکمیل نشده
تو بغلش تکونی خوردم وگفتم : محسن به روم نیار
آروم خندید وگفت : خجالت می کشی کوچلو
کنار گوشم رو بوسید وگفت : واسه همین همیشه از من دوری می کردی
- مهرداد...
لبمو گاز گرفتم چطور اسم اونو آوردم محسن متوجه نشد وگفت : مهرداد چی ؟
- گفت ...گفت میره
محسن : آره امشب میره چیزی شده
- نه
محسن : بریم شام بخور عزیزم
- بریم
خواستم شالمو بپوشم اجازه نداد وگفت : من دوس دارم موهات دورت ریخته باشه اینجوری
لبخند زدوگفت : بریم
دستمو گرفت وگفت : رنگت خیلی پریده مهرداد برات خرید کرده گفته اینا برات خوبه مرتب بخور
نگاهش کردم دستاشو برد بالا وگفت : چیه منو نکشی
- نه نمی کشم
پاکت رو کنار زدم وبا اخم گفتم : نگو به اون گفتی برام خرید کنه
اشاره ای به پد بهداشتی کردوگفت : خوب اشکالش چیه داداشمه
- محسن ..
خندید وبغلم کردوگفت : خجالتی من
یکم درد داشتم ولی تحمل کردم وبا محسن رفتم پایین عمه داشت به فاطمه خانم کمک می کرد میز شام رو می چید مهرداد لیلی مامان وآقا حسام تو سالن نشسته بودن Tv می دیدن مامان با دیدنم لبخندی زدوگفت : بهتری
خجالت می کشیدم مخصوصا از نگاه مهرداد
آقا حسام : عروس عزیزم بیا اینجا
۱۱۸.۶k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.