دیشب داشتم مینوشتم
دیشب داشتم مینوشتم
خیلی راحت
ولی انگار یه چیزی گلوی قلم رو گرفت و خفش کرد
همه رو پاک کردم
من دلم پر میزنه برا اون وقتا ک واقعا اینجا دفتر خاطراتم بود
پر میزنه از عروس شدن دخترا براتون بنویسم
از اینکه اون سه تا لباس سفید تنشون کردن
پیش داماداشون نشستن و قند تو دلم اب کردن کیلو کیلو
دلم میخاد از خیلی چیزا بنویسم
از اون ماجرای رنگ کردن دیوار تا تاقچه ی تو اتاق و بالکن ابی...
از ....
مینویسم
کم کم ولی😉
خیلی راحت
ولی انگار یه چیزی گلوی قلم رو گرفت و خفش کرد
همه رو پاک کردم
من دلم پر میزنه برا اون وقتا ک واقعا اینجا دفتر خاطراتم بود
پر میزنه از عروس شدن دخترا براتون بنویسم
از اینکه اون سه تا لباس سفید تنشون کردن
پیش داماداشون نشستن و قند تو دلم اب کردن کیلو کیلو
دلم میخاد از خیلی چیزا بنویسم
از اون ماجرای رنگ کردن دیوار تا تاقچه ی تو اتاق و بالکن ابی...
از ....
مینویسم
کم کم ولی😉
۹.۶k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.