💖 💖 عشــــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــــق💖 💖
پارت 189
نیلوفر:
دریا؟
اشک مامان سرازیر شدوگفت : دریا زن علی دختر عموش بود ...
- بچه نداشتن ؟!
قلبم تالاپ تلوپ می زد ودستام می لرزید مامان آروم گفت :نه
ولی شک نداشتم مطمئن بودم مهرداد پسر عمه نیست وپسر اون مرده دکتر علی کسری
- مـــــا...مان ... علی مرده ؟
مامان لبشو گاز گرفت وگفت : خدانکنه ولی ازش خبری نداریم..
- مامان اگه یه روز علی برگرده چی میشه
مامان چیزی نگفت گردنبند رو ازش گرفتم ونگاه کردم یه زنجر طلابا مدالی که اسم علی روش حک شده بود خیلی قشنگ بود
- کاش می شدمنم اون موقع بودم ...مامان هنوزم دوسش داری ؟
مامان اخمی کردوگفت : این چه حرفیه مامان
- مگه #*عشق* #فراموش میشه؟
مامان ساکت شد شاید به گذشته برگشته بود ناراحت نگاش کردم وگفتم : شاید خیلی چیزا عوض بشه مامان
مامان گردنبند روازم گرفت وگذاشت تو جعبه وگفت : شاید
نگام کردوگفت : اینارو گفتم که به زندگی خودت فکر کنی وتصمیم درست رو بگیری ...یا می تونی محسن رو ببخشی یا ازش جدا بشی
- بهش حسی ندارم مامان ...نمی دونم چرا ...ولی برام غریبه شده
مامان آهی کشید وگفت : خوبه ...هر چی خودت تصمیم بگیری شاید اینجوری بهتر باشه ...
دستی به موهام کشید وگفت : ولی بهت اجازه نمیدم که طرف مهرداد بری اون زن وبچه داره
- مامان !!!....
مامان : می دونم هنوزم دوسش داری ...ولی نمی تونم اجازه بدم وارد زندگی یکی دیگه بشی ..
- من کاری با اون ندارم مامان ..من می خوام زندگی جدیدی رو شروع کنم بدون هیچ مردی زندگی که همش عشق وجنس مذکر نیس
مامان لبخندی زدوگفت : هست دخترم ...از سنگ که نیستی آدمی ...
نمی دونستم چی بگم مامان لبخندزدوگفت : پاشو بریم نهار بخوریم بعد از نهار می خوام برم دیدن عمه ات
- چشم
مامان بلند شدومنم پشت سرش ولی فکرم درگیر بود درگیر مهرداد وعلی کسری درگیر محسنی که دیگه مظلومیت چشاش رو قبول نداشتم
پارت 189
نیلوفر:
دریا؟
اشک مامان سرازیر شدوگفت : دریا زن علی دختر عموش بود ...
- بچه نداشتن ؟!
قلبم تالاپ تلوپ می زد ودستام می لرزید مامان آروم گفت :نه
ولی شک نداشتم مطمئن بودم مهرداد پسر عمه نیست وپسر اون مرده دکتر علی کسری
- مـــــا...مان ... علی مرده ؟
مامان لبشو گاز گرفت وگفت : خدانکنه ولی ازش خبری نداریم..
- مامان اگه یه روز علی برگرده چی میشه
مامان چیزی نگفت گردنبند رو ازش گرفتم ونگاه کردم یه زنجر طلابا مدالی که اسم علی روش حک شده بود خیلی قشنگ بود
- کاش می شدمنم اون موقع بودم ...مامان هنوزم دوسش داری ؟
مامان اخمی کردوگفت : این چه حرفیه مامان
- مگه #*عشق* #فراموش میشه؟
مامان ساکت شد شاید به گذشته برگشته بود ناراحت نگاش کردم وگفتم : شاید خیلی چیزا عوض بشه مامان
مامان گردنبند روازم گرفت وگذاشت تو جعبه وگفت : شاید
نگام کردوگفت : اینارو گفتم که به زندگی خودت فکر کنی وتصمیم درست رو بگیری ...یا می تونی محسن رو ببخشی یا ازش جدا بشی
- بهش حسی ندارم مامان ...نمی دونم چرا ...ولی برام غریبه شده
مامان آهی کشید وگفت : خوبه ...هر چی خودت تصمیم بگیری شاید اینجوری بهتر باشه ...
دستی به موهام کشید وگفت : ولی بهت اجازه نمیدم که طرف مهرداد بری اون زن وبچه داره
- مامان !!!....
مامان : می دونم هنوزم دوسش داری ...ولی نمی تونم اجازه بدم وارد زندگی یکی دیگه بشی ..
- من کاری با اون ندارم مامان ..من می خوام زندگی جدیدی رو شروع کنم بدون هیچ مردی زندگی که همش عشق وجنس مذکر نیس
مامان لبخندی زدوگفت : هست دخترم ...از سنگ که نیستی آدمی ...
نمی دونستم چی بگم مامان لبخندزدوگفت : پاشو بریم نهار بخوریم بعد از نهار می خوام برم دیدن عمه ات
- چشم
مامان بلند شدومنم پشت سرش ولی فکرم درگیر بود درگیر مهرداد وعلی کسری درگیر محسنی که دیگه مظلومیت چشاش رو قبول نداشتم
۳۴.۷k
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.