نام رمان: رز سرخ
نام رمان: رز سرخ
نویسنده:arefeh79 ?عارفه حمزه?|عضو انجمن نودوهشتیا
ژانر:عاشقانه_اجتماعی_تراژدی
ساعات پارت گذاری:نا معلوم
هدف: توی دنیای ما همه فکر میکنن فقط عشق وقتی به وجود میاد که یه پسری از یه دختری خوشش میاد و به دختره نزدیک میشه و دختره هم عاشقش میشه. اگه یه دختر به یه پسر نزدیک بشه توی ذهن مردم بدترین کار ممکن رو کرده…دوست دارم این ذهنیت های غلط توی جامعه امون به لطف قلم نویسندگان عزیز کمرنگ شه…
خلاصه:داستان درمورد دختر پولداری هست که عاشق یه پسر فقیر میشه…اتفاق هایی میوفته که این دو نفر جایگاهشون عوض میشه و پسر پولدار و دختر فقیر میشه…
دانلود رمان جدید نودهشتیا
مقدمه:
فنجون قهوه رو سر کشیدم و به پنجره کافه چشم دوختم. مردم شهر مثل همیشه در تلاطم این بودن که یا پول در بیارن یا پول خرج کنن. چقدر زندگی کسل کننده است.انگار هر چی پیش میرم و دست و پا میزنم بیشتر توی گل و لای فرو میرم.هرچی میگذره کور تر میشه؛گره های زندگیم رو میگم.اینقدر توی زندگی بالا و پایین رفتم که دردم رو فقط سرسره ها میفهمن.
_آن موج که سر به صخره ها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد…
در ماشینم رو باز کردم و با سرعت به سمت خونه رفتم.مثل همیشه عمو کریم در رو باز کرد و رفتم داخل.پیر مردی که از بچگی یاد دارم که نگهبان خونمون بوده.پوست تیره رنگ و قد کوتاهی داره.موهای کاملاسفید و ریش و سیبیل ساده و نسبتا بلند که سفید یک دست شده. پیاده شدم و به سمت ساختمون خونه حرکت کردم،که صدای عمو کریم باعث شد بایستم:
_خانم ببخشید میخواستم یه سوال بپرسم.
_بپرس عمو.
_میشه من یه چند روز زودتر برم شهرستانمون؟دخترم بهونه گرفته که بدون من لباس عید نمیخره.مادرتون رفته بودن بیمارستان پیش پدرتون،نبودن که ازشون اجازه بگیرم.
لبخندی زدم و رفتم جلو.گفتم:اشکال نداره عمو خودم برات بلیط میگیرم امروز عصر راه بیوفتی.
_خانم خدا از بزرگی کمتون نکنه.خیر از جوونیتون ببینید.
رفتم به سمت خونمون.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%b2-%d8%b3%d8%b1%d8%ae/
نویسنده:arefeh79 ?عارفه حمزه?|عضو انجمن نودوهشتیا
ژانر:عاشقانه_اجتماعی_تراژدی
ساعات پارت گذاری:نا معلوم
هدف: توی دنیای ما همه فکر میکنن فقط عشق وقتی به وجود میاد که یه پسری از یه دختری خوشش میاد و به دختره نزدیک میشه و دختره هم عاشقش میشه. اگه یه دختر به یه پسر نزدیک بشه توی ذهن مردم بدترین کار ممکن رو کرده…دوست دارم این ذهنیت های غلط توی جامعه امون به لطف قلم نویسندگان عزیز کمرنگ شه…
خلاصه:داستان درمورد دختر پولداری هست که عاشق یه پسر فقیر میشه…اتفاق هایی میوفته که این دو نفر جایگاهشون عوض میشه و پسر پولدار و دختر فقیر میشه…
دانلود رمان جدید نودهشتیا
مقدمه:
فنجون قهوه رو سر کشیدم و به پنجره کافه چشم دوختم. مردم شهر مثل همیشه در تلاطم این بودن که یا پول در بیارن یا پول خرج کنن. چقدر زندگی کسل کننده است.انگار هر چی پیش میرم و دست و پا میزنم بیشتر توی گل و لای فرو میرم.هرچی میگذره کور تر میشه؛گره های زندگیم رو میگم.اینقدر توی زندگی بالا و پایین رفتم که دردم رو فقط سرسره ها میفهمن.
_آن موج که سر به صخره ها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد…
در ماشینم رو باز کردم و با سرعت به سمت خونه رفتم.مثل همیشه عمو کریم در رو باز کرد و رفتم داخل.پیر مردی که از بچگی یاد دارم که نگهبان خونمون بوده.پوست تیره رنگ و قد کوتاهی داره.موهای کاملاسفید و ریش و سیبیل ساده و نسبتا بلند که سفید یک دست شده. پیاده شدم و به سمت ساختمون خونه حرکت کردم،که صدای عمو کریم باعث شد بایستم:
_خانم ببخشید میخواستم یه سوال بپرسم.
_بپرس عمو.
_میشه من یه چند روز زودتر برم شهرستانمون؟دخترم بهونه گرفته که بدون من لباس عید نمیخره.مادرتون رفته بودن بیمارستان پیش پدرتون،نبودن که ازشون اجازه بگیرم.
لبخندی زدم و رفتم جلو.گفتم:اشکال نداره عمو خودم برات بلیط میگیرم امروز عصر راه بیوفتی.
_خانم خدا از بزرگی کمتون نکنه.خیر از جوونیتون ببینید.
رفتم به سمت خونمون.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%b2-%d8%b3%d8%b1%d8%ae/
۳.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.