پارت اول
پارت اول
افتخاری پارت اول بودنش
صدف
داشتم گریه میکردم مامانم ۴ ساعت تو اتاق عمل بود ولی خبری ازش نبود ؛ دیگه نا امید شده بودم که بتونم دوباره ببینمش اون به یقین مرده بود مردی چهار شونه با چهره ای زیبا جلوم ظاهر شد و گفت میتونم مادرت رو نجات بدم
منم در ازاش گفتم :چطوری
گفت:تو چیکار داری
:بهش گفتم چطور میخوای ثابت کنی دروغ نمیگی
گفت :نگاه کن من مامانت رو تا ۱۵ دقیقه دیگه زنده میارم بیرون توام در ازای این باید این قرار داد رو امضا کنی
برگه رو از دستش گرفتم و خوندم و
گفتم :اگه زیرش زدی چی؟ اگه دوباره کشتیش چی؟
گفت :توام کمکم نکن
گفتم :باشع
۱۵ دقیقه گذشت دکتر از اتاق بیرون اومد و من سریع به طرفش رفتم و پرسیدم مادرم زندس ؟از بغض صدام درنمیومد
دکتر گفت:آروم باش اون حالش خوبه تا دم مرگ رفت ولی خدا خواست که برگرده
از خوشحالی زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم برگشتم و به اون پسر که هنوز رو صندلی اون طرف سالن نشسته بود چشم دوختم اصلا عین خیالشم نبود و با گوشیش کار میکرد
رفتم کنارش و گفتم :برگه رو بده :/
گفت :پس قبول
گفتم قبول
ستایش
داشتم روانی میشدم تو یک جای تاریک بودم هیچ جارو نمیدیدم ترس ناک بود واقعا ترسناک اره درسته من دزدیده شده بودم این چیزا تو ایران عادی بود که یک هو یه پسر قد بلند با لبخندی که چال عمیقشو به رخ میکشید اومد جلو
خواستم جیغ بزنم که گفت:اروم باش من آدم بدی نیستم
گفتم:از کجا معلوم
گفت:نگا من تورو نجات میدم توام در عوض این قرار داد رو امضا کن
ستایش گفت :بالاخره بین بد و بدتر آدم بد رو انتخاب میکنه
و منم ادمم برگه رو ازش گرفتم و خوندم و گفتم
+یاااا نمیشه هر کاری که شما میگین رو انجام بدم
گفت: مگه ما میخوایم چیکار کنیم😶
تازه به ذهن منحرفم پی بردم
انگار که فهمیده باشه به چی فکر میکنم و مث برق گرفته ها
گفت:خیلی منحرفی صدتا بهتر از توام هس
گفتم :توام منحرفی فکر کردی من منحرفم😑
گفت:حالا قبول میکنی یا نه
گفتم:اگه باهام کاری نداشته باشین اره
گفت:نترس هنوز اونقدرام بد بخت نشدم
گفتم :مگه من چمه 😑
گفت :تو خودت کرم داری ها
گفتم : حلا هرچی نمی خوای منو باز کنی
انگار تازه یادش اومده باشه بازم کرد ..... #silly
افتخاری پارت اول بودنش
صدف
داشتم گریه میکردم مامانم ۴ ساعت تو اتاق عمل بود ولی خبری ازش نبود ؛ دیگه نا امید شده بودم که بتونم دوباره ببینمش اون به یقین مرده بود مردی چهار شونه با چهره ای زیبا جلوم ظاهر شد و گفت میتونم مادرت رو نجات بدم
منم در ازاش گفتم :چطوری
گفت:تو چیکار داری
:بهش گفتم چطور میخوای ثابت کنی دروغ نمیگی
گفت :نگاه کن من مامانت رو تا ۱۵ دقیقه دیگه زنده میارم بیرون توام در ازای این باید این قرار داد رو امضا کنی
برگه رو از دستش گرفتم و خوندم و
گفتم :اگه زیرش زدی چی؟ اگه دوباره کشتیش چی؟
گفت :توام کمکم نکن
گفتم :باشع
۱۵ دقیقه گذشت دکتر از اتاق بیرون اومد و من سریع به طرفش رفتم و پرسیدم مادرم زندس ؟از بغض صدام درنمیومد
دکتر گفت:آروم باش اون حالش خوبه تا دم مرگ رفت ولی خدا خواست که برگرده
از خوشحالی زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم برگشتم و به اون پسر که هنوز رو صندلی اون طرف سالن نشسته بود چشم دوختم اصلا عین خیالشم نبود و با گوشیش کار میکرد
رفتم کنارش و گفتم :برگه رو بده :/
گفت :پس قبول
گفتم قبول
ستایش
داشتم روانی میشدم تو یک جای تاریک بودم هیچ جارو نمیدیدم ترس ناک بود واقعا ترسناک اره درسته من دزدیده شده بودم این چیزا تو ایران عادی بود که یک هو یه پسر قد بلند با لبخندی که چال عمیقشو به رخ میکشید اومد جلو
خواستم جیغ بزنم که گفت:اروم باش من آدم بدی نیستم
گفتم:از کجا معلوم
گفت:نگا من تورو نجات میدم توام در عوض این قرار داد رو امضا کن
ستایش گفت :بالاخره بین بد و بدتر آدم بد رو انتخاب میکنه
و منم ادمم برگه رو ازش گرفتم و خوندم و گفتم
+یاااا نمیشه هر کاری که شما میگین رو انجام بدم
گفت: مگه ما میخوایم چیکار کنیم😶
تازه به ذهن منحرفم پی بردم
انگار که فهمیده باشه به چی فکر میکنم و مث برق گرفته ها
گفت:خیلی منحرفی صدتا بهتر از توام هس
گفتم :توام منحرفی فکر کردی من منحرفم😑
گفت:حالا قبول میکنی یا نه
گفتم:اگه باهام کاری نداشته باشین اره
گفت:نترس هنوز اونقدرام بد بخت نشدم
گفتم :مگه من چمه 😑
گفت :تو خودت کرم داری ها
گفتم : حلا هرچی نمی خوای منو باز کنی
انگار تازه یادش اومده باشه بازم کرد ..... #silly
۷.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.