★Fakir,s brother★
★Fakir,s brother★
پارت:3
ویو ا/ت:
وقتی بیدار شدم دیدم اون پسره که انگار اسمش کوکه لخت بغلم خوابیده و منم بغل کرده +:هی چیکار میکنی اینجا اتاق منه _:عومم بیب بخواب(خوابالو)+:چی میگی برو بیرون چه رویم داره _:مگه زنم نیستی چرا برم بیرون هوم؟+:زن؟چی میگی؟؟_:قرار تو با من ازدواج کنی بیب حالا بخواب +:نه نه من با کسی ازدواج نمیکنم فهمیدی _:اوهوم باشه هر چی تو میگی رفتم دستشویی حرفش هنوز توی سرم بود یعنی چی قرار من با اون ازدواج کنم ساعت 9:47 بود مامانم باید ساعت 10:30 سالن عروسی باشه منم رفتم حمام دوش گرفتم هنوز اینجاست +:ایششش گمشو بیرون دیگ میخوام لباس بپوشم _:من که امشب بدنت میبینم دیگ چرا نشان نمیدی هوم؟+:بروووو بیرونننننننن(داد) رفت بیرون ومن داشتم لباس میپوشیدم که دوباره آمد تو +:هویییی _:بیا اینو بپوشش دیدم یه لباس مجلسی سفیده پوشیدم و میکاپ کردم داشتم از کنار اتاقش رد میشدم که دیدم داره با کراواتش ور میره و حرصی کراواتش میکشید رفتم توی اتاق +:های بچه بیا برات ببندم رفتم جلوش لعنتی خیلی قدش بلند بود کراواتش بستم که دیدم به چشمام خیره شده منم نگاهش کردم پسره خوشتیپی بود چند دقیقه همینطوری بود و سرش آروم آروم نزدیک به لبام میکرد منم نزدیک کردم میخواستیم کیس بریم که یکدفعه بابای کوک امد تو پ.ک:بچها حاضرین هول شده بودیم +:اره..اره حاضریم _:اره منم حاضرم خوب بریم رفتیم سوار ماشین شدیم مامانم با بابای کوک رفت منم با کوک رفتم ماشینش خیلی گرون قیمت بود رفتیم سالن مامانم داشت برگه ازدواج امضا میکرد که بابای کوک گفت پ.ک:خوب خانومم امضا کرد ا/ت نوبت توعه +:چی...من چرا پ.ک:مگه کوک بهت نگفته _:چرا گفتم ولی باور نکرد تو قرار با من ازدواج کنی +:چییییییی عمرن من ازدواج کنم با تو _:مجبوری مامانت امضا کرده دیدم اون برگه ازدواج نبوده برگه اجازه برای اینکه من بتوانم با کوک ازدواج کنم جاریی نبود میخواستم برم برگه امضا کنم که یه فکری به ذهنم رسید خودم زدم بیهوشی و........
*نظرتون بگید*
شرط:فالورم به ۱۹۰ برسه
پارت:3
ویو ا/ت:
وقتی بیدار شدم دیدم اون پسره که انگار اسمش کوکه لخت بغلم خوابیده و منم بغل کرده +:هی چیکار میکنی اینجا اتاق منه _:عومم بیب بخواب(خوابالو)+:چی میگی برو بیرون چه رویم داره _:مگه زنم نیستی چرا برم بیرون هوم؟+:زن؟چی میگی؟؟_:قرار تو با من ازدواج کنی بیب حالا بخواب +:نه نه من با کسی ازدواج نمیکنم فهمیدی _:اوهوم باشه هر چی تو میگی رفتم دستشویی حرفش هنوز توی سرم بود یعنی چی قرار من با اون ازدواج کنم ساعت 9:47 بود مامانم باید ساعت 10:30 سالن عروسی باشه منم رفتم حمام دوش گرفتم هنوز اینجاست +:ایششش گمشو بیرون دیگ میخوام لباس بپوشم _:من که امشب بدنت میبینم دیگ چرا نشان نمیدی هوم؟+:بروووو بیرونننننننن(داد) رفت بیرون ومن داشتم لباس میپوشیدم که دوباره آمد تو +:هویییی _:بیا اینو بپوشش دیدم یه لباس مجلسی سفیده پوشیدم و میکاپ کردم داشتم از کنار اتاقش رد میشدم که دیدم داره با کراواتش ور میره و حرصی کراواتش میکشید رفتم توی اتاق +:های بچه بیا برات ببندم رفتم جلوش لعنتی خیلی قدش بلند بود کراواتش بستم که دیدم به چشمام خیره شده منم نگاهش کردم پسره خوشتیپی بود چند دقیقه همینطوری بود و سرش آروم آروم نزدیک به لبام میکرد منم نزدیک کردم میخواستیم کیس بریم که یکدفعه بابای کوک امد تو پ.ک:بچها حاضرین هول شده بودیم +:اره..اره حاضریم _:اره منم حاضرم خوب بریم رفتیم سوار ماشین شدیم مامانم با بابای کوک رفت منم با کوک رفتم ماشینش خیلی گرون قیمت بود رفتیم سالن مامانم داشت برگه ازدواج امضا میکرد که بابای کوک گفت پ.ک:خوب خانومم امضا کرد ا/ت نوبت توعه +:چی...من چرا پ.ک:مگه کوک بهت نگفته _:چرا گفتم ولی باور نکرد تو قرار با من ازدواج کنی +:چییییییی عمرن من ازدواج کنم با تو _:مجبوری مامانت امضا کرده دیدم اون برگه ازدواج نبوده برگه اجازه برای اینکه من بتوانم با کوک ازدواج کنم جاریی نبود میخواستم برم برگه امضا کنم که یه فکری به ذهنم رسید خودم زدم بیهوشی و........
*نظرتون بگید*
شرط:فالورم به ۱۹۰ برسه
۱۵.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.