باید کوله بار را بست و به راه افتاد یارِ من...
باید کوله بار را بست و به راه افتاد یارِ من...
بایدنظر کنیم در آفتابی که از ما دریغ شده بود ...
باید با چشمانی پر از صلح و با لبخندی که از میوهها و گلها بر چهره نهادهایم ، در آغوش هم در جادهها ، در کناره این مارهای به هم تنیده ، کوه به کوه تا مرزِ ستارگان و رویاهایی که هنوز میدرخشند قدم بگذاریم...
باید گریه کنیم بر گورهای بیشماری از انسان هایی که رفته اند...
به آنها میگوییم که آزادی را خرمن میکنیم و
به مردگان، مَعاد و گُل پیشکش میکنیم و به زندگان، استواری حیات را...
باید بازگردیم به میکدههای ویران و با هم بنا کنیم حیاتی حاصلخیز را و با رنگی تازه، زمین را پُر کنیم از بوسه و لبخند که همگان لباس زندگی را بر تن کنند و از عشق لذت ببرند ...
بایدنظر کنیم در آفتابی که از ما دریغ شده بود ...
باید با چشمانی پر از صلح و با لبخندی که از میوهها و گلها بر چهره نهادهایم ، در آغوش هم در جادهها ، در کناره این مارهای به هم تنیده ، کوه به کوه تا مرزِ ستارگان و رویاهایی که هنوز میدرخشند قدم بگذاریم...
باید گریه کنیم بر گورهای بیشماری از انسان هایی که رفته اند...
به آنها میگوییم که آزادی را خرمن میکنیم و
به مردگان، مَعاد و گُل پیشکش میکنیم و به زندگان، استواری حیات را...
باید بازگردیم به میکدههای ویران و با هم بنا کنیم حیاتی حاصلخیز را و با رنگی تازه، زمین را پُر کنیم از بوسه و لبخند که همگان لباس زندگی را بر تن کنند و از عشق لذت ببرند ...
۱۳.۰k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.