🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
پارت هشتم ....
گیسو:با خشم نگاش کردم خونسرد رفت کنار یاشین نشست با صدای رسایی سلام کردم همه جوابم رو دادن کنار گلین نشستم وتک تک آدم های تو سالن رو نگاه کردم قیافه ای عمه فریده دیدنی بود از خوشحالی چشماش می درخشید ولی چرا؟خم شدم طرف یاشار که بغل دستم نشسته بود وگفتم : چیزی شده امروز من خبر ندارم
لبخندی زد وآروم گفت : از این به بعد دایی فرشاد اینجا زندگی می کنه
- چی ؟
انگار صدام خیلی بلند بود که همه نگاهم کردن آقا جون لبخند زدوگفت : خوب بچه ها امشب همه اینجا دور هم جم شدیم که یه موضوع مهم رو بگم
همه منتظر نگاش می کردیم آقا جون گفت : قراره از این به بعد فرشاد وزن بچه اش اینجا زندگی کنن یه مشکلات کوچیکی داره که انشالا رفع شد اگه دوست داشت از اینجا میره اگرم نه که ما از خدامونه اینجا بمونه
همه خوشحال بودن ومن شوکه باورم نمی شد از این به بعد خانواده عمو اینجا زندگی می کردن ولی چرا ؟ چرا کسی نپرسید بخاطر چی ؟!
خانم جون همه رو دعوت کرد برای خوردن شام چون دوتا میز غذا خوری بود جوان تر رو دور یه میز نشستن
یاشار که طبق معمول داشت لودگی می کرد وسربه سر آریا می گذاشت ولی آریا بی تفاوت فقط سرش رو تکون می داد
گلین که از این حالت آریا ناراحت شده بود گفت : تو ناراحتی که اینجا اومدی ؟
آریا متعجب گلین رو نگاه کرد وگفت : نه ...چرا این حرف رو می زنی ؟!
گلین شونه بالا انداخت وگفت : می تونی تو آینه جوابت رو بگیری
پارت هشتم ....
گیسو:با خشم نگاش کردم خونسرد رفت کنار یاشین نشست با صدای رسایی سلام کردم همه جوابم رو دادن کنار گلین نشستم وتک تک آدم های تو سالن رو نگاه کردم قیافه ای عمه فریده دیدنی بود از خوشحالی چشماش می درخشید ولی چرا؟خم شدم طرف یاشار که بغل دستم نشسته بود وگفتم : چیزی شده امروز من خبر ندارم
لبخندی زد وآروم گفت : از این به بعد دایی فرشاد اینجا زندگی می کنه
- چی ؟
انگار صدام خیلی بلند بود که همه نگاهم کردن آقا جون لبخند زدوگفت : خوب بچه ها امشب همه اینجا دور هم جم شدیم که یه موضوع مهم رو بگم
همه منتظر نگاش می کردیم آقا جون گفت : قراره از این به بعد فرشاد وزن بچه اش اینجا زندگی کنن یه مشکلات کوچیکی داره که انشالا رفع شد اگه دوست داشت از اینجا میره اگرم نه که ما از خدامونه اینجا بمونه
همه خوشحال بودن ومن شوکه باورم نمی شد از این به بعد خانواده عمو اینجا زندگی می کردن ولی چرا ؟ چرا کسی نپرسید بخاطر چی ؟!
خانم جون همه رو دعوت کرد برای خوردن شام چون دوتا میز غذا خوری بود جوان تر رو دور یه میز نشستن
یاشار که طبق معمول داشت لودگی می کرد وسربه سر آریا می گذاشت ولی آریا بی تفاوت فقط سرش رو تکون می داد
گلین که از این حالت آریا ناراحت شده بود گفت : تو ناراحتی که اینجا اومدی ؟
آریا متعجب گلین رو نگاه کرد وگفت : نه ...چرا این حرف رو می زنی ؟!
گلین شونه بالا انداخت وگفت : می تونی تو آینه جوابت رو بگیری
۱۵.۲k
۰۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.