رمان
#پارت۱۵😍
ارشیا
خشکی رو توی گلوم احساس کردم آروم چشمامو باز کردم ساعت ۲ شب بود از اتاق زدم بیرون رفتم نگاهی به اتاق ترنم کردم نیومده بود. اون که جایی برای رفتن نداشت و اگه قرار بود جایی بره خبر میداد بیتوجه از اتاق رفتم بیرون و ب سمت آشپزخونه رفتم که آب بخورم
صدای پارس سگ اونقدبلند بود که از حیاط به اون بزرگی شنیده می شد. در امارات را که باز کردم کل حیاط رو برف شونده بود توکل زمستون اینقد برف نباریده بود ب سمت جسی(سگ)رفتم ک ببینم چرا بی قراری میکنه
چشم به جسمی مچاله روی مبل کنار استخر افتاد ترنم بود.
نزدیک شدم ذره ایی از موهاش ک روی صورتش افتاده بود رو کنار زدم لباش کبود رنگ روش پریده بود. دستمو روی پیشونیش گذاشتم بدنش مثل تیکه یخ سرد شده بود دستامو دو طرف صورتش گذاشتم
_ترنم ترنم
از هوش رفته بود ی دستامو زیر کمرش گذاشتم و دست دیگه زیر زانوهاش و آروم بلندش کردم شالش از سرش افتاده بود ک موهای بلندش توی هوا معلق بود.داخل عمارت شدم و ب اتاقش رفتم کنار شومینه خوابوندمش.
ربع ساعت میگذشت ک اما از سرمای بدنش کم نمیشد باید کاری میکردم ک گرم بشه اما چیکار؟
کاری ک باید میکردم درست نبود اما مجبور بودم خدایا تو ک میدونی من ب از جنس ترنم بی زارم چرا داری منو اینطور امتحان میکنی؟
پیراهنمو از تنم دراوردم و ب چشمای بستش نگاهی کردم اروم دستمو ب دکمه های مانتوش بردم و از هم باز کردم و مانتو رو از تنش دراوردم ی تاپ بندی مشکی پوشیده بود درخشندگی و سفیدی پوستشو چند برابر میکرد.دستشو توی دستم گرفتم و چشامو بستم،اروم ب بغلم کشیدمش و اجازه دادم گرمای بدنم ب بدنش انتقال بشه نمیدونم تا چقد بیدار موندم ک چشامو بستم و ب خواب رفتم
*****************************
ترنم: با درد شدید توی گلوم چشامو باز کردم درد گلوم شدید بود که آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم با دیدن بدن لختم تعجب کردم تا جایی که یادم بود روی مبل کنار استخر بودم سرمو به بالا بردم که با صحنه ایی ک دیدم چشام گشاد شد و ترس ب جونم افتاد ارشیا با بالا تنه لخت بود منم تو بغلش روی تخت.وای خدای من نکنه از حال دیشبم سو استفاده کرده خدایا من بدبخت شدم بی ابرو شدم سریع از توی بغلش در امدم اشکام تمام صورتمو خیس کرده بود پتو رو ب بازو های لختم کشیدم ک ارشیا چشاشو باز کرد
ارشیا:بهوش امدی؟
با استرس و گریه گفتم
_بگووو...ک ....بدبختم نکردی...توروخدا بگووو...بگو از حال دیشبم سو استفاده نکردی...
ارشیا:اروم باش من دیشب کاری نکردم اگه کاری کرده بود الان میفهمیدی اونقدا هم تفه ایی نیستی ک بخام ازت سواستفاده کنم چون سرمای تنت پایین نمیومد مجبور شدم بزارمت تو بغلم
سریع از جام بلند شدم و ی گوشه نشستم ارشیا هم پیرنشو پوشید و بیرون رفت منم ب حمام رفت و تو وان نشستم اب داغو باز کردم از گرمای اب بدنم قرمز شده بود اما چیزی حس نمیکردم. با خودم گفتم
_حالا ک این همه توهین میکرد و میگفت هرزم چرا دیشب کاری نکرد؟چرا کمکم کرد؟
بعد حمام لباسامو پوشیدم و از اتاق خارج شدم و ب سالن رفتم.
حالم خوب نبود حس میکردم از گرمای زیاد دارم خفه میشم گلوم درد میکرد
ارشیا:بریم
روی میز خم شدم ک کیفو بردارم ک سرم گیج رفت و سیاهی جلوی چشمانم رو گرفت
ارشیا
خشکی رو توی گلوم احساس کردم آروم چشمامو باز کردم ساعت ۲ شب بود از اتاق زدم بیرون رفتم نگاهی به اتاق ترنم کردم نیومده بود. اون که جایی برای رفتن نداشت و اگه قرار بود جایی بره خبر میداد بیتوجه از اتاق رفتم بیرون و ب سمت آشپزخونه رفتم که آب بخورم
صدای پارس سگ اونقدبلند بود که از حیاط به اون بزرگی شنیده می شد. در امارات را که باز کردم کل حیاط رو برف شونده بود توکل زمستون اینقد برف نباریده بود ب سمت جسی(سگ)رفتم ک ببینم چرا بی قراری میکنه
چشم به جسمی مچاله روی مبل کنار استخر افتاد ترنم بود.
نزدیک شدم ذره ایی از موهاش ک روی صورتش افتاده بود رو کنار زدم لباش کبود رنگ روش پریده بود. دستمو روی پیشونیش گذاشتم بدنش مثل تیکه یخ سرد شده بود دستامو دو طرف صورتش گذاشتم
_ترنم ترنم
از هوش رفته بود ی دستامو زیر کمرش گذاشتم و دست دیگه زیر زانوهاش و آروم بلندش کردم شالش از سرش افتاده بود ک موهای بلندش توی هوا معلق بود.داخل عمارت شدم و ب اتاقش رفتم کنار شومینه خوابوندمش.
ربع ساعت میگذشت ک اما از سرمای بدنش کم نمیشد باید کاری میکردم ک گرم بشه اما چیکار؟
کاری ک باید میکردم درست نبود اما مجبور بودم خدایا تو ک میدونی من ب از جنس ترنم بی زارم چرا داری منو اینطور امتحان میکنی؟
پیراهنمو از تنم دراوردم و ب چشمای بستش نگاهی کردم اروم دستمو ب دکمه های مانتوش بردم و از هم باز کردم و مانتو رو از تنش دراوردم ی تاپ بندی مشکی پوشیده بود درخشندگی و سفیدی پوستشو چند برابر میکرد.دستشو توی دستم گرفتم و چشامو بستم،اروم ب بغلم کشیدمش و اجازه دادم گرمای بدنم ب بدنش انتقال بشه نمیدونم تا چقد بیدار موندم ک چشامو بستم و ب خواب رفتم
*****************************
ترنم: با درد شدید توی گلوم چشامو باز کردم درد گلوم شدید بود که آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم با دیدن بدن لختم تعجب کردم تا جایی که یادم بود روی مبل کنار استخر بودم سرمو به بالا بردم که با صحنه ایی ک دیدم چشام گشاد شد و ترس ب جونم افتاد ارشیا با بالا تنه لخت بود منم تو بغلش روی تخت.وای خدای من نکنه از حال دیشبم سو استفاده کرده خدایا من بدبخت شدم بی ابرو شدم سریع از توی بغلش در امدم اشکام تمام صورتمو خیس کرده بود پتو رو ب بازو های لختم کشیدم ک ارشیا چشاشو باز کرد
ارشیا:بهوش امدی؟
با استرس و گریه گفتم
_بگووو...ک ....بدبختم نکردی...توروخدا بگووو...بگو از حال دیشبم سو استفاده نکردی...
ارشیا:اروم باش من دیشب کاری نکردم اگه کاری کرده بود الان میفهمیدی اونقدا هم تفه ایی نیستی ک بخام ازت سواستفاده کنم چون سرمای تنت پایین نمیومد مجبور شدم بزارمت تو بغلم
سریع از جام بلند شدم و ی گوشه نشستم ارشیا هم پیرنشو پوشید و بیرون رفت منم ب حمام رفت و تو وان نشستم اب داغو باز کردم از گرمای اب بدنم قرمز شده بود اما چیزی حس نمیکردم. با خودم گفتم
_حالا ک این همه توهین میکرد و میگفت هرزم چرا دیشب کاری نکرد؟چرا کمکم کرد؟
بعد حمام لباسامو پوشیدم و از اتاق خارج شدم و ب سالن رفتم.
حالم خوب نبود حس میکردم از گرمای زیاد دارم خفه میشم گلوم درد میکرد
ارشیا:بریم
روی میز خم شدم ک کیفو بردارم ک سرم گیج رفت و سیاهی جلوی چشمانم رو گرفت
۱۶.۹k
۲۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.