بتمن شب مرگبار قسمت اول
توی یه شب سرد زمستونی،بروس میخواد با آلفرد که یار همیشگیشه درد و دل کنه
به اون میگه:آلفرد...من نگران دیمینم
آلفرد جواب میده:دوباره سعی کرده فرار کنه قربان
بروس در جواب به اون میگه: اه.....درسته
آلفرد:قربان با تمام احترام باید بگم شما باید یکم به اون آزادی عمل بدید
بروس:شاید حق با تو باشه آلفرد میرم باهاش صحبت کنم
بروس:دیمین.دیمین:چی شده؟
بروس:دیمین،میخوام باهات حرف بزنم اما نه به عنوان بتمن،به عنوان پدرت.دیمین:خیلی خب
بروس:دوست داری در چه مورد حرف بزنیم
دیمین:هممم،همیشه برام سوال بوده چرا تو بتمن شدی؟
بروس:میخوای داستان بتمن شدن منو بدونی......خب داستان بتمن شدن من اینجوریه
وقتی من هنوز بچه بودم یه شب با پدر و مادرم رفته بودم سینما،اما اون شب یه شب معمولی نبود....
یه شب مرگبار بود.دیمین:شب مرگبار؟بروس:اره یه شب مرگبار،ما از توی یه کوچه به راهمون ادامه دادیم اما اون کوچه اون شب رو مرگبار کرد اونجا یه قاتل بود،پدر و مادر من هم به قتل رسیدند
اما من فرار کردم....چندین سال رو بدون اونها گذروندم بعدش تصمیم گرفتم از گاتهام در برابر جنایت محافظت کنم اینجوری بتمن شکل گرفت اما بتمن تنها چیزی نبود که شکل گرفت...به مراتب دشمنان من غیر عادی و غیر عادی تر شدن مثل جوکر.دیمین:داستان جالبی داشتی،بروس:میدونی حالا که داریم مثل پدر و پسر حرف بزنیم برای من جالبه تو توی این ده سال که من نمیدونستم یه پسر دارم چیکار میکردی.دیمین:میخوای داستان این ده سال رو برات بگم،پدربزرگ و بقیه اساسین ها به من آموزش آدم کشی میدادن ده سال همینطوری پیش رفت تا اینکه دث استروک به معبد حمله کرد راس الغول به قتل رسید و تالیا منو به گاتهام آورد،بقیه اش رو هم که خودت میدونی.بروس:اره،دوست داری فیلم ببینی؟
دیمین:چه فیلمی؟بروس:فیلم زورو،من و پدر و مادرم اون شب همین فیلم رو دیدیم
دیمین:هممم،بدم نمیاد نگاهش کنم.بروس:چیزی هم بیارن برای خوردن.دیمین:من چیزی مد نظر ندارم
به اون میگه:آلفرد...من نگران دیمینم
آلفرد جواب میده:دوباره سعی کرده فرار کنه قربان
بروس در جواب به اون میگه: اه.....درسته
آلفرد:قربان با تمام احترام باید بگم شما باید یکم به اون آزادی عمل بدید
بروس:شاید حق با تو باشه آلفرد میرم باهاش صحبت کنم
بروس:دیمین.دیمین:چی شده؟
بروس:دیمین،میخوام باهات حرف بزنم اما نه به عنوان بتمن،به عنوان پدرت.دیمین:خیلی خب
بروس:دوست داری در چه مورد حرف بزنیم
دیمین:هممم،همیشه برام سوال بوده چرا تو بتمن شدی؟
بروس:میخوای داستان بتمن شدن منو بدونی......خب داستان بتمن شدن من اینجوریه
وقتی من هنوز بچه بودم یه شب با پدر و مادرم رفته بودم سینما،اما اون شب یه شب معمولی نبود....
یه شب مرگبار بود.دیمین:شب مرگبار؟بروس:اره یه شب مرگبار،ما از توی یه کوچه به راهمون ادامه دادیم اما اون کوچه اون شب رو مرگبار کرد اونجا یه قاتل بود،پدر و مادر من هم به قتل رسیدند
اما من فرار کردم....چندین سال رو بدون اونها گذروندم بعدش تصمیم گرفتم از گاتهام در برابر جنایت محافظت کنم اینجوری بتمن شکل گرفت اما بتمن تنها چیزی نبود که شکل گرفت...به مراتب دشمنان من غیر عادی و غیر عادی تر شدن مثل جوکر.دیمین:داستان جالبی داشتی،بروس:میدونی حالا که داریم مثل پدر و پسر حرف بزنیم برای من جالبه تو توی این ده سال که من نمیدونستم یه پسر دارم چیکار میکردی.دیمین:میخوای داستان این ده سال رو برات بگم،پدربزرگ و بقیه اساسین ها به من آموزش آدم کشی میدادن ده سال همینطوری پیش رفت تا اینکه دث استروک به معبد حمله کرد راس الغول به قتل رسید و تالیا منو به گاتهام آورد،بقیه اش رو هم که خودت میدونی.بروس:اره،دوست داری فیلم ببینی؟
دیمین:چه فیلمی؟بروس:فیلم زورو،من و پدر و مادرم اون شب همین فیلم رو دیدیم
دیمین:هممم،بدم نمیاد نگاهش کنم.بروس:چیزی هم بیارن برای خوردن.دیمین:من چیزی مد نظر ندارم
۲.۲k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.