+بیا اینو ببین ماهتیسا..... رفتم سمتش وای چه لباس نازی یه
+بیا اینو ببین ماهتیسا..... رفتم سمتش وای چه لباس نازی یه کتوشلوار لی با یه تیشرت لی که روی آستین های کت رگه های طلایی داشت یه لباس مجلسی زنانه ی مشکی که داخلش رگه های طلایی داشت با ذوق داشتم لباس هارو میدیدم که آرسان دستمو گرفت و منو برد داخل وسایل هارو گذاشت روی صندلی و رفت طرف فروشنده فروشنده مرد بود چه چشمای هیزی هم داشت آه آه آرسان داشت با فروشنده میحرفید بعد از تموم شدن حرف ها فروشنده یه نگاه به سرتاپای من کرد (غلط کرد😤) آه مور مورم شد ایش آرسان یه نگاه ترسناک به فروشنده کرد (پسره خودمه😇نابودش کن با نگاهت) فروشنده هم سرجاش میخکوب شد یه چند ثانیه موند بعد رفت لباسا رو اورد رفتم سمت لباس و بعدش رفتم اتاق پرو
_ارسان ارسان بیا ببین خوبه؟!.... لباس رو پوشیدم آرسان رو صدا زدم ک بیاد ببینه لباس اندازه ی اندازم بود آستین نداشت ولی جلوش بسته بود و تا روی زمین میوفتاد آرسان اومد داخل یه نگاه از سر تا پا بهم کرد چشماش برق میزد(عاشقه عاشق نمیشه کاریش کرد😂) بعد سرشو بلند کرد یه لبخند زیبا زد
+خیلی خوشکل شدی عشقم زود بیا بیرون ک الان کار دسته خودمون میدم(😂یعنی در این حد عاشقه) خندیدم بعد رفت بیرون لباسمو در آوردم رفتم بیرون انگار آرسان لباسش رو پرو کرده بود بخاطره همین داشت بقیه ی لباس هارو نگاه میکرد بعد رفتم سمتش لباس رو از دستم برداشت و رفت طرف فروشنده
+لطفا اینارو حساب کنین.... بعدش رفتیم بیرون از بس خسته بودم دیگه داشتم میوفتادم ولی بازوهای آرسان رو گرفته بودم دستامون دیگه پر شده بود پنج تا دسته آرسان بود سه تا هم دسته من
_آرسان بریم یه چیزی بخوریم؟!
+آره بریم دارم میمیرم از خستگی.... با آرسان رفتیم کافی شاپ چند تا چیز سفارش دادیم داشتیم حرف میزدیم آرسان داشت یه داستان خنده دار میگفت منم میخندیدم و میخوردیم که یه زن بالای سرمون اومد با اون صدای دماغیش که میشناختمش(اینا آرامش ندارن از دسته این ان*تر خانم)
_ارسان ارسان بیا ببین خوبه؟!.... لباس رو پوشیدم آرسان رو صدا زدم ک بیاد ببینه لباس اندازه ی اندازم بود آستین نداشت ولی جلوش بسته بود و تا روی زمین میوفتاد آرسان اومد داخل یه نگاه از سر تا پا بهم کرد چشماش برق میزد(عاشقه عاشق نمیشه کاریش کرد😂) بعد سرشو بلند کرد یه لبخند زیبا زد
+خیلی خوشکل شدی عشقم زود بیا بیرون ک الان کار دسته خودمون میدم(😂یعنی در این حد عاشقه) خندیدم بعد رفت بیرون لباسمو در آوردم رفتم بیرون انگار آرسان لباسش رو پرو کرده بود بخاطره همین داشت بقیه ی لباس هارو نگاه میکرد بعد رفتم سمتش لباس رو از دستم برداشت و رفت طرف فروشنده
+لطفا اینارو حساب کنین.... بعدش رفتیم بیرون از بس خسته بودم دیگه داشتم میوفتادم ولی بازوهای آرسان رو گرفته بودم دستامون دیگه پر شده بود پنج تا دسته آرسان بود سه تا هم دسته من
_آرسان بریم یه چیزی بخوریم؟!
+آره بریم دارم میمیرم از خستگی.... با آرسان رفتیم کافی شاپ چند تا چیز سفارش دادیم داشتیم حرف میزدیم آرسان داشت یه داستان خنده دار میگفت منم میخندیدم و میخوردیم که یه زن بالای سرمون اومد با اون صدای دماغیش که میشناختمش(اینا آرامش ندارن از دسته این ان*تر خانم)
۱۰.۹k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.