🦋گیسوی شب🦋
🦋گیسوی شب🦋
# پارت صد وپانزده...
آریا:
نگاهی به عقربه های فشار سنج انداختم واخم کردم فشارش خیلی پایین بود
- فشارت پایینه صبحانه خوردی
گیسو : نه بارون که بند اومد دلم تاب میخواست
زیر لب گفتم : همین تابی که با زندگیت بازی کرده
کنجکاو نگام کرد وگفت : چی؟
- چند سالته گیسو؟
از سوالم جا خورد وگفت : برای چی ؟!
- بعد بهت میگم بچه بهت برمیخوره میخواستی با این حالت باز بری زن عمو رو نگران کنی
گیسو : پس نگران زن عموتی ...
پتو رو کنار زدمتعجب نگاش می کردم یه نگاه به دور ورش انداخت وگفت : کفشام ...پایینه
به پاهای برهنه اش نگاه کردم وگفتم : چی میخوای
هنوزم سرجام بودم ومتعجب حرکاتش رو نگاه می کردم
- گیسو با توه ام
رفت طرف در بلند شد وخودمو بهش رسوندم با این حالش وفشار پایینش مطمئن بودم از حال میره از پشت بازوشو کشیدم نزدیک بود بیفته محکم گرفتمش وگفتم : تو چته ...کجا میری با این حالت ...
با خشم تو چشام نگاه کرد وگفت : ولم کن ...میخوا...
یهو از حال رفت بغلش کردم انقدر هم سنگین نبود مثله یه عروسک بود تو بغلم گذاشتمش رو تخت و آروم تکونش دادم
- گیسو ...چشاتو باز کن دختر ...گیسو
بی حال چشاشو باز کرد دستش یخ بود از این حالش می ترسیدم مامان و آنا باهم اومدن برگشتم وگیلاس معجونی که درست کرده بود رو ازش گرفتم : گیسو دهنتو باز کن فشارت پایینه اینو بخور
دهنشو باز کرد چند قاشق از معجون بهش دادم مامان نگران نگام کرد وگفت : چی شده آریا؟
- فشارش پایینه ...گیسو یکم دیگه بخور
دیدم آنا داره بهم می خنده سوالی نگاش کردم خندید وگفت : بهت نمیاد داداش
- چی ؟
به دستام اشاره کردتازه متوجه شدم چیکار کردم من داشتم با دستای خودم به گیسو ...
بلند شدم ومامان رو نگاه کردم وگفتم : بهش بدید من میرم خونه عمو ببینم دارویی چیزی نداره
واقعیتش از نگاه اون دوتا فرار کردم از خونه اومدم بیرون زن عمو با دیدنم گفت : دخترا رو ندیدی
نمی دونستم چی بگم ولی چشای قرمز زن عمو باعث شد دروغ بگم
گیسو وآنا خونه ماهستن گلینم رفت بیرون
نفس عمیقی کشید وگفت : امیدوارم به پیشنهاد آقا جونت فکر نکرده باشی
از حرفش یکم جا خوردم هر چند می دونستیم زن عمو از اینکه دخترش عروس برادر شوهرش بشه ناراضیه
- می دونم زن عمو
لبخند کمرنگی بهم زد وگفت : گلینم راضی نیست
- می دونم زن عمو ..
- آریا ..
برگشتم آنا بود لبخند زدوگفت : سلام گلناز خانم
زن عمو جوابشو داد آنا اشاره کرد به بالا فهمیدم گیسو رو میگه
زن عمو : گیسو کجاست آنا جان
من زودتر گفتم : داشت از کتابای من دیدن می کرد
زن عمو : بهش بگو بیاد یه چیزی بخوره صبحانه نخورده ضعف می کنه
آنا : چشم
با رفتن زن عمو گفتم: چی شده ؟
# پارت صد وپانزده...
آریا:
نگاهی به عقربه های فشار سنج انداختم واخم کردم فشارش خیلی پایین بود
- فشارت پایینه صبحانه خوردی
گیسو : نه بارون که بند اومد دلم تاب میخواست
زیر لب گفتم : همین تابی که با زندگیت بازی کرده
کنجکاو نگام کرد وگفت : چی؟
- چند سالته گیسو؟
از سوالم جا خورد وگفت : برای چی ؟!
- بعد بهت میگم بچه بهت برمیخوره میخواستی با این حالت باز بری زن عمو رو نگران کنی
گیسو : پس نگران زن عموتی ...
پتو رو کنار زدمتعجب نگاش می کردم یه نگاه به دور ورش انداخت وگفت : کفشام ...پایینه
به پاهای برهنه اش نگاه کردم وگفتم : چی میخوای
هنوزم سرجام بودم ومتعجب حرکاتش رو نگاه می کردم
- گیسو با توه ام
رفت طرف در بلند شد وخودمو بهش رسوندم با این حالش وفشار پایینش مطمئن بودم از حال میره از پشت بازوشو کشیدم نزدیک بود بیفته محکم گرفتمش وگفتم : تو چته ...کجا میری با این حالت ...
با خشم تو چشام نگاه کرد وگفت : ولم کن ...میخوا...
یهو از حال رفت بغلش کردم انقدر هم سنگین نبود مثله یه عروسک بود تو بغلم گذاشتمش رو تخت و آروم تکونش دادم
- گیسو ...چشاتو باز کن دختر ...گیسو
بی حال چشاشو باز کرد دستش یخ بود از این حالش می ترسیدم مامان و آنا باهم اومدن برگشتم وگیلاس معجونی که درست کرده بود رو ازش گرفتم : گیسو دهنتو باز کن فشارت پایینه اینو بخور
دهنشو باز کرد چند قاشق از معجون بهش دادم مامان نگران نگام کرد وگفت : چی شده آریا؟
- فشارش پایینه ...گیسو یکم دیگه بخور
دیدم آنا داره بهم می خنده سوالی نگاش کردم خندید وگفت : بهت نمیاد داداش
- چی ؟
به دستام اشاره کردتازه متوجه شدم چیکار کردم من داشتم با دستای خودم به گیسو ...
بلند شدم ومامان رو نگاه کردم وگفتم : بهش بدید من میرم خونه عمو ببینم دارویی چیزی نداره
واقعیتش از نگاه اون دوتا فرار کردم از خونه اومدم بیرون زن عمو با دیدنم گفت : دخترا رو ندیدی
نمی دونستم چی بگم ولی چشای قرمز زن عمو باعث شد دروغ بگم
گیسو وآنا خونه ماهستن گلینم رفت بیرون
نفس عمیقی کشید وگفت : امیدوارم به پیشنهاد آقا جونت فکر نکرده باشی
از حرفش یکم جا خوردم هر چند می دونستیم زن عمو از اینکه دخترش عروس برادر شوهرش بشه ناراضیه
- می دونم زن عمو
لبخند کمرنگی بهم زد وگفت : گلینم راضی نیست
- می دونم زن عمو ..
- آریا ..
برگشتم آنا بود لبخند زدوگفت : سلام گلناز خانم
زن عمو جوابشو داد آنا اشاره کرد به بالا فهمیدم گیسو رو میگه
زن عمو : گیسو کجاست آنا جان
من زودتر گفتم : داشت از کتابای من دیدن می کرد
زن عمو : بهش بگو بیاد یه چیزی بخوره صبحانه نخورده ضعف می کنه
آنا : چشم
با رفتن زن عمو گفتم: چی شده ؟
۱۸.۳k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.