( قسمت🪐10پارت🪐3)
( قسمت🪐10پارت🪐3)
بعدش هردوتا مون از پله ها رفتیم پایین همه توی حیاط بودن رفتین سمت خونه ازش خارج شدیم مامان ماهتیسا اومد سمتمون قربون صدقمون میرفت پدر جان هم همش به مامان جان میگفت اسفند دود کن ماهرخ با کیان هم خنده از لبشون جدا نمیشد رفتیم سمت ماشیین ها هرکی توی ماشیین خودش نشسته بود رفتیم سمت یه ویلا ویلای خیلی بزرگی بود دور تا دورش تزئین شده بود رفتیم توی باغ وقتی وارد شدیم همه بهمون تبریک میگفتن خوبه نامزدی نبوده ماهتیسا خیلی ذوق کرده بود (الهیی بچم 😍🐰) رفتیم سمته صندلی ها با خانواده ی ماهتیسا دور یه میز نشستیم هرکی میومد سلام احوال پرسی میکرد ماهم جوابشونو میدادیم یه دو ساعتی گذشت که اهنگ شروع شد هرکی با زوج خودش رفت وسط
+شماهم برین دیگه بسلامتی این جشن شمادوتاس ها
_چشم مامان جان...... بعدش بلند شدم و روی یه زانوم نشستم دستم رو به طرف ماهتیسا بردم همه نگاهاشون به ما بود
_افتخار میدین ملکه ی من؟!...... ماهتیسا لبخند پررنگی زد
+بله شاهزاده ی من..... منم لبخند زدم و ماهتیسا دستمو گرفت بلند شدم و یکی از دستام پشت کمرم گذاشتم و اون یکی هم توی دسته ماهتیسا آروم رفتیم وسط اهنگ مورد علاقه ی ماهتیسا گذاشته بود یعنی واسه رقص ساخته شده بود رفتیم وسط همه داشتن دست میزدن ولی من توی اون جمع شلوغ نگاهم فقط به ماهتیسا بود یکی از دستامو گذاشتم پشته کرش اون یکی هم توی دستش ماهتیسا هم یکی از دستاش روی شونم بود اون یکی هم توی دستم شروع کردیم رقصیدن توی چشمای هم زل زده بودیم همه جا تاریک شد فقط سه تا نور بود که اوناهم روی لباسامون بودن سرم رو آروم بروم سمت گونه ی ماهتیسا سرد بود گونم رو بهش نزدیک کردم گرم شد سرم آوردم پایین تر توی گردنش فروع کردم گردنش رو بوسیدم اصلا حواسم به درو برم نبود که اهنگ تموم شد منم دسته ماهتیسا رو گرفتم و رفتیم سرجامون همه برامون دست و سوت و جیغ میکشیدن انگار اومده بودن سینما پخش زنده ببینن رفتیم سر میز شام همه داشتن شام میخوردن منم داشتم آب میخوردم که چشمم به الهه افتاد اومد کنارم ایستاد برام نوشابه ریخت
بعدش هردوتا مون از پله ها رفتیم پایین همه توی حیاط بودن رفتین سمت خونه ازش خارج شدیم مامان ماهتیسا اومد سمتمون قربون صدقمون میرفت پدر جان هم همش به مامان جان میگفت اسفند دود کن ماهرخ با کیان هم خنده از لبشون جدا نمیشد رفتیم سمت ماشیین ها هرکی توی ماشیین خودش نشسته بود رفتیم سمت یه ویلا ویلای خیلی بزرگی بود دور تا دورش تزئین شده بود رفتیم توی باغ وقتی وارد شدیم همه بهمون تبریک میگفتن خوبه نامزدی نبوده ماهتیسا خیلی ذوق کرده بود (الهیی بچم 😍🐰) رفتیم سمته صندلی ها با خانواده ی ماهتیسا دور یه میز نشستیم هرکی میومد سلام احوال پرسی میکرد ماهم جوابشونو میدادیم یه دو ساعتی گذشت که اهنگ شروع شد هرکی با زوج خودش رفت وسط
+شماهم برین دیگه بسلامتی این جشن شمادوتاس ها
_چشم مامان جان...... بعدش بلند شدم و روی یه زانوم نشستم دستم رو به طرف ماهتیسا بردم همه نگاهاشون به ما بود
_افتخار میدین ملکه ی من؟!...... ماهتیسا لبخند پررنگی زد
+بله شاهزاده ی من..... منم لبخند زدم و ماهتیسا دستمو گرفت بلند شدم و یکی از دستام پشت کمرم گذاشتم و اون یکی هم توی دسته ماهتیسا آروم رفتیم وسط اهنگ مورد علاقه ی ماهتیسا گذاشته بود یعنی واسه رقص ساخته شده بود رفتیم وسط همه داشتن دست میزدن ولی من توی اون جمع شلوغ نگاهم فقط به ماهتیسا بود یکی از دستامو گذاشتم پشته کرش اون یکی هم توی دستش ماهتیسا هم یکی از دستاش روی شونم بود اون یکی هم توی دستم شروع کردیم رقصیدن توی چشمای هم زل زده بودیم همه جا تاریک شد فقط سه تا نور بود که اوناهم روی لباسامون بودن سرم رو آروم بروم سمت گونه ی ماهتیسا سرد بود گونم رو بهش نزدیک کردم گرم شد سرم آوردم پایین تر توی گردنش فروع کردم گردنش رو بوسیدم اصلا حواسم به درو برم نبود که اهنگ تموم شد منم دسته ماهتیسا رو گرفتم و رفتیم سرجامون همه برامون دست و سوت و جیغ میکشیدن انگار اومده بودن سینما پخش زنده ببینن رفتیم سر میز شام همه داشتن شام میخوردن منم داشتم آب میخوردم که چشمم به الهه افتاد اومد کنارم ایستاد برام نوشابه ریخت
۱۳.۰k
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.