آهسته در آغوش باد
آهسته در آغوش باد
***
آهسته در آغوشِ باد، از روح عاری شو
خالی تر از دنیایِ پوچی را که داری شو
خالی تر از یک بادبادک در مسیر باد
مثل سکوت، آهسته و محجوب، جاری شو
آهسته مثل سایه ای خوابیده بر دیوار
در کنجِ قابِ لحظه، عکسِ یادگاری شو
آرام، مثل چشمهای تا ابد در خواب
تنهاترین تنهایِ بعدِ بیقراری شو
خاموش شو چون سازهای در گلو مرده
یا در گلوی مرگ از این عالم فراری شو
پایانِ تلخِ بغضهای نیمه جان از درد
بشکن جُمود بغض را، ابرِ بهاری شو
بشکن سکون را، باتلاقِ جهل، سنگین است
آزاد از این جهل و سکونِ اختیاری شو
بشکن سکون را، سادگی کن، بی ریا، آرام
آری رها از مرزهایِ انحصاری شو
آغوشِ خود شو، روحِ خود را تنگ در بر گیر
قدری رها از ترسِ خون و زخمِ کاری شو
برخیز آری مرهمِ زخمِ جهالت شو
بر دردهایِ کهنه و نو، دستِ یاری شو
آری سکون، تنهاترین فـــردا اگر باشد
زور آزمـــای عرصه ی امیــدواری شو
***
آهسته در آغوشِ باد، از روح عاری شو
خالی تر از دنیایِ پوچی را که داری شو
خالی تر از یک بادبادک در مسیر باد
مثل سکوت، آهسته و محجوب، جاری شو
آهسته مثل سایه ای خوابیده بر دیوار
در کنجِ قابِ لحظه، عکسِ یادگاری شو
آرام، مثل چشمهای تا ابد در خواب
تنهاترین تنهایِ بعدِ بیقراری شو
خاموش شو چون سازهای در گلو مرده
یا در گلوی مرگ از این عالم فراری شو
پایانِ تلخِ بغضهای نیمه جان از درد
بشکن جُمود بغض را، ابرِ بهاری شو
بشکن سکون را، باتلاقِ جهل، سنگین است
آزاد از این جهل و سکونِ اختیاری شو
بشکن سکون را، سادگی کن، بی ریا، آرام
آری رها از مرزهایِ انحصاری شو
آغوشِ خود شو، روحِ خود را تنگ در بر گیر
قدری رها از ترسِ خون و زخمِ کاری شو
برخیز آری مرهمِ زخمِ جهالت شو
بر دردهایِ کهنه و نو، دستِ یاری شو
آری سکون، تنهاترین فـــردا اگر باشد
زور آزمـــای عرصه ی امیــدواری شو
۴۰۳
۲۹ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.