سناریو کوتاه 🖤✨
پسر بچه کنار دریا نشسته بود و به صدای آرامبخش و دل نشینش گوش میکرد.
دوباره امشب مثل هر شب بدون اطلاع پدر مادرش به ساحل اومده بود و داشت به ماه نگاه میکرد.
حدودخ دوسال میشد که کارش همین بود و فقط برای دیدن ماه به اینجا میومد.
یه جورایی یه نیرو از ماه هی اون رو به سمت خودش میکشید و باعث میشد که بخواد بار ها و بارها به دیدنش بیاد و لذت ببره.
بعضی وقتا که کسی نبود به حرف هاس گوش بده میومد اینجا و با ماه درد و دل میکرد و حتی بعضی وقتا ماه رو کنار خودش تصور میکرد.
هاییی کیوتام چطورین؟😙
به نظرتون از این به بعد اسمات یا ارباب برده ایم بزارم!؟🙂🖤
دوباره امشب مثل هر شب بدون اطلاع پدر مادرش به ساحل اومده بود و داشت به ماه نگاه میکرد.
حدودخ دوسال میشد که کارش همین بود و فقط برای دیدن ماه به اینجا میومد.
یه جورایی یه نیرو از ماه هی اون رو به سمت خودش میکشید و باعث میشد که بخواد بار ها و بارها به دیدنش بیاد و لذت ببره.
بعضی وقتا که کسی نبود به حرف هاس گوش بده میومد اینجا و با ماه درد و دل میکرد و حتی بعضی وقتا ماه رو کنار خودش تصور میکرد.
هاییی کیوتام چطورین؟😙
به نظرتون از این به بعد اسمات یا ارباب برده ایم بزارم!؟🙂🖤
۳۱.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.