دلهره
# دلهره
ادامه ی part78
_ حالا اون کیه
_ کیم نامجون همون هیولا
_ بعید میدونم کار اون باشه
_ مگه به غیر از اون میتونه کار کس دیگه ای باشه
_ نمیدونم واقعا الا مغرم خیلی درگیره بازم خوبه اتفاقی برای مادرم نیوفتاده اگه اتفاقی میوفتاد واقعا نممیدونم الا حالم چطور بود
_هی حالا اشکال نداره بیا اینجا پیش من خودمون دوتایی یه جوری حلش میکنی خوب گوش کنا دوتایی نه باز بری خودت تنهایی خودتو بندازی وسط همه چیز
_ نه دیگه اینکارو نمیکنم نگران نباش
_ خوبه خب دیگه باید بریم
با تهیونگ از عمارت خارج شدیم از این عمارت بدم میومد چون تک تک خاطرات دردناکم اینجا اتفاق افتاده بود خاطره ی خوبی رو ازش به یاد ندارم
وقتی سوار ماشین شدیم و داشتیم به سمت خونه ی تهیونگ میرفتیم مدام فکر پیش مامانم بود با اینکه تو اون دوران همیشه باعث میشد که حالم بدتر شه و همیشه با درک نکردنش و باور نکردن حرفم ازارم میداد ولی بازم اون مامانم بود در ضمن این چند وقت داشت سعی میکرد جبرانش کنه برام امید وارم هر چه زود تر حالش بهتر شه چون دیدنش روی تخت بیمارستان فقط باعث عذاب بیشتر میشه
ویو تهیونگ
نوئل کل مسیر توی افکارش درگیر بود میشد اونو با نگاه کردن بهش فهمید هر کسی هم به جای اون بود همین حال رو داشت
از یه سمت حال مادرش بده و از یه سمت دیگه نمیدونه این کار کار کی بوده و صحنه ی جرم کاملا مشکوکه و با اون صحنه میشد به هر چیزی فکر و معماهای زیادی رو توی ذهنت بچینی
ولی یعنی ممکنه باز کار اون کیم نامجون باشه
اما چرا...
این سوالی بود که فعلا هیج کس جوابش رو نمیدونست
ادامه ی part78
_ حالا اون کیه
_ کیم نامجون همون هیولا
_ بعید میدونم کار اون باشه
_ مگه به غیر از اون میتونه کار کس دیگه ای باشه
_ نمیدونم واقعا الا مغرم خیلی درگیره بازم خوبه اتفاقی برای مادرم نیوفتاده اگه اتفاقی میوفتاد واقعا نممیدونم الا حالم چطور بود
_هی حالا اشکال نداره بیا اینجا پیش من خودمون دوتایی یه جوری حلش میکنی خوب گوش کنا دوتایی نه باز بری خودت تنهایی خودتو بندازی وسط همه چیز
_ نه دیگه اینکارو نمیکنم نگران نباش
_ خوبه خب دیگه باید بریم
با تهیونگ از عمارت خارج شدیم از این عمارت بدم میومد چون تک تک خاطرات دردناکم اینجا اتفاق افتاده بود خاطره ی خوبی رو ازش به یاد ندارم
وقتی سوار ماشین شدیم و داشتیم به سمت خونه ی تهیونگ میرفتیم مدام فکر پیش مامانم بود با اینکه تو اون دوران همیشه باعث میشد که حالم بدتر شه و همیشه با درک نکردنش و باور نکردن حرفم ازارم میداد ولی بازم اون مامانم بود در ضمن این چند وقت داشت سعی میکرد جبرانش کنه برام امید وارم هر چه زود تر حالش بهتر شه چون دیدنش روی تخت بیمارستان فقط باعث عذاب بیشتر میشه
ویو تهیونگ
نوئل کل مسیر توی افکارش درگیر بود میشد اونو با نگاه کردن بهش فهمید هر کسی هم به جای اون بود همین حال رو داشت
از یه سمت حال مادرش بده و از یه سمت دیگه نمیدونه این کار کار کی بوده و صحنه ی جرم کاملا مشکوکه و با اون صحنه میشد به هر چیزی فکر و معماهای زیادی رو توی ذهنت بچینی
ولی یعنی ممکنه باز کار اون کیم نامجون باشه
اما چرا...
این سوالی بود که فعلا هیج کس جوابش رو نمیدونست
۸.۷k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.