گروه عاشق پارت ۳۳
#کوک
لیسا از اتاق بازجویی اومد بیرون داشتن میبردنش
-کجا میبرینش؟
پلیس: بازداشتگاه
لیسا یه جوری نگام میکرد، بغض تو چشاش بود
-میارمت بیرون لیسا نگران نباش
لیسا: تو لازم نکرده... دخترا لطفا یه کاری کنید
رزی: نگران نباش اجی جون
بعد رفتن
............
یه پیامک برام اومد،، از یه شماره ناشناس
پیامک: چون دوست داشتم اون دوست دختر عوضیتو انداختم زندان. ای کاش تو هم منو درک کنی. میدونم نگران دوست دخترتی اما اگه میخوای بیاد بیرونو دیگه باهاتون کاری نداشته باشم باید یه شب بیای خونمو باهام بخوابی... فقط سه روز وقت داری
*دو رو بعد*
#تهیونگ
دوروزه کوک سرش تو گوشیه و عصبیه، للبته عصبانیتشو میتونم درک کنم بخاطر لیسائه که تو بازداشتگاست و اما مطمئنم تو گوشیش یه خبراییه
ساعت ۲ نصف شبه
همه خواب بودن تصمیم گرفتم برم تو گوشی کوک
باهزار استرس و زحمت گوشیش رو گرفتم و اومدم بیرون وقتی گوشیش زو روشن کردم دیدم رمز داره، اثر انگشت.
رفتم تو اتاقش انگشتش گرفتم زدم به گوشی رمز باز شد
که یهو کوک بیدار شد
کوک: کی هستی؟
-داری خواب میبینی
کوک: اها اوکی 😂
رفتم بیرون... گوشیش رو دیدم اول رفام سراغ واتساپ، بعد دایرکت ها، بعد تماس ها اما چیزی پیدا نکردم
اما وقتی رفتم تو پیام ها بایه پیام عجیب مواجه شدم
وقتی پیامو خوندم فهمیدم از آیوعه
رفتم کوک رو بیدار کردم
کوک: مرتیکهمرض داری ایتوقت شب منو بیدار میکنی
-ببخشید، ایوعه
کوک: ایو؟ اینجا اومده؟
-نه پیامک
کوک: به تو هم پیام داده؟
-نه گوشیتو چک کردم
کوک: چرا؟
-حالا ولش کن با این میتونیم لیسا رو ازاد کنیم
کوک: واقعا؟ چجوری؟
-این پیامو به پلیس نشون میدیم
کوک: خب اره راست میگی به جاش من میرم زندان زود باش پاشو
-نه اون تو پیام گفت اگه میخوای دیگه باهاتون کاری نداشته باشم
کوک: خب
-خب به جمالت این جمله بهمعنی اینه که تاالان مارو اذیت میکرده دیگه
کوک: اره راس میگی داداش زود باش حاضر شو بریم
لیسا از اتاق بازجویی اومد بیرون داشتن میبردنش
-کجا میبرینش؟
پلیس: بازداشتگاه
لیسا یه جوری نگام میکرد، بغض تو چشاش بود
-میارمت بیرون لیسا نگران نباش
لیسا: تو لازم نکرده... دخترا لطفا یه کاری کنید
رزی: نگران نباش اجی جون
بعد رفتن
............
یه پیامک برام اومد،، از یه شماره ناشناس
پیامک: چون دوست داشتم اون دوست دختر عوضیتو انداختم زندان. ای کاش تو هم منو درک کنی. میدونم نگران دوست دخترتی اما اگه میخوای بیاد بیرونو دیگه باهاتون کاری نداشته باشم باید یه شب بیای خونمو باهام بخوابی... فقط سه روز وقت داری
*دو رو بعد*
#تهیونگ
دوروزه کوک سرش تو گوشیه و عصبیه، للبته عصبانیتشو میتونم درک کنم بخاطر لیسائه که تو بازداشتگاست و اما مطمئنم تو گوشیش یه خبراییه
ساعت ۲ نصف شبه
همه خواب بودن تصمیم گرفتم برم تو گوشی کوک
باهزار استرس و زحمت گوشیش رو گرفتم و اومدم بیرون وقتی گوشیش زو روشن کردم دیدم رمز داره، اثر انگشت.
رفتم تو اتاقش انگشتش گرفتم زدم به گوشی رمز باز شد
که یهو کوک بیدار شد
کوک: کی هستی؟
-داری خواب میبینی
کوک: اها اوکی 😂
رفتم بیرون... گوشیش رو دیدم اول رفام سراغ واتساپ، بعد دایرکت ها، بعد تماس ها اما چیزی پیدا نکردم
اما وقتی رفتم تو پیام ها بایه پیام عجیب مواجه شدم
وقتی پیامو خوندم فهمیدم از آیوعه
رفتم کوک رو بیدار کردم
کوک: مرتیکهمرض داری ایتوقت شب منو بیدار میکنی
-ببخشید، ایوعه
کوک: ایو؟ اینجا اومده؟
-نه پیامک
کوک: به تو هم پیام داده؟
-نه گوشیتو چک کردم
کوک: چرا؟
-حالا ولش کن با این میتونیم لیسا رو ازاد کنیم
کوک: واقعا؟ چجوری؟
-این پیامو به پلیس نشون میدیم
کوک: خب اره راست میگی به جاش من میرم زندان زود باش پاشو
-نه اون تو پیام گفت اگه میخوای دیگه باهاتون کاری نداشته باشم
کوک: خب
-خب به جمالت این جمله بهمعنی اینه که تاالان مارو اذیت میکرده دیگه
کوک: اره راس میگی داداش زود باش حاضر شو بریم
۳۷.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.