فیکشن سهون پارت ۲۶
🚫رقص روی خون🚫
پارت بیست و پنجم
نویسنده:ارتمیس
بکهیون سرشو بالا اورد و گفت:مطمئنید ادمای پدر نانا و ایو هستن؟!
جیسو بدون جواب داخل خونه رفت و سمت اتاقی که پرونده ها داخلشه رفت و مردی که از درد اه و ناله میکرد و گردنشو گرفتو تو باغ هلش داد
گوشی دست جیسو بود که بنظر متعلق به مرد نیمه جونی بود که چند ضربه ی چاقو و کتک از جیسو خورده بود
جیسو اخرین شماره ی که باهاش در تماس بود و گرفت و فورا فردی که این شماره متعلق بهش بود جواب داد:پرونده و مدارکو برداشتی؟!
جیسو موهای مرد فرستاده شده رو گرفت که اون مرد با صدای ارومی گفت:قربان...
پدر ایو و نانا با خوشحالی پرسید:راستی!ایو چی اون دختره ی احمق بدرد نخور مرد؟!
بکهیون از خشم دستاشو مشت کرده بود و سهون نزدیک بود گوشیو از جیسو بگیره و خوردش کنه
جیسو موهای درون دستشو محکم تر کشید که مرد با درد گفت:بله قربان
جیسو گوشی رو قطع کرد و موهای مرد رو با شدت رها کرد
بکهیون با عصبانیت به تائو زنگ زد:تائو!
_چیزی شده بک؟!
.مواظب پدر نانا باش!حواست باشه فرار نکنه
_اتفاقی افتاده؟!
.به چههیونگ بگو کارای لی رو زیر نظر بگیره!
لی موانگ خلاف رو کنار نزاشته بلکه سعی داره همه رو به خاک سیاه بشونه
_یعنی...یعنی داری میگی لی موانگ پدر نانا سعی داره به ما حیله بزنه؟
.زده!خیلی وقته زده و اتفاقی که نباید میوفتاد افتاده
_داری نگرانم میکنی بک!چخبره؟؟
.نانا...
_نانا چی؟
.نانا با ایو پرت شدن پایین
_چ..چی حالشون چطوره
.نمیدونم ایو رو ندیدم اما نانا پرت شده سرش خورده به دیواره استخر
بکهیون نتونست ادامه بده و گوشی رو قطع کرد
جیسو به دو پسری که با بیچارگی کف زمین نشسته بودن زل زد و گفت:بهتره بیاید داخل
سهون نگاهشو به دو نفری که باعث اسیب دیدن ایو و نانا شدن داد
میخواست طرفشون خیز برداره که یکدفعه جیسو جلوشو گرفت:خواهش میکنم الان وقتش نیست!من خودم باهاشون یکاری میکنم
سهون با بی حسی وارد خونه شد و رو مبل نشست
اما بکهیون همونطور کف زمین نشسته بود
جیسو با قدم های اهسته نزدیکش شد و کمی خم شد:لطفا بیا!
بکهیون از زمین بلند شد و اونم به طرف خونه رفت
جیسو اون دو تا مرد و داخل انباری به صندلی بست و به جمع لیسا و سهون و بک پیوست
همه منتظر بودن که سوهو از اتاق بیرون اومد
سهون یکدفعه از روی کاناپه بلند شد و بقیه هم نگاهشونو به سوهو دادن
سوهو سعی کرد اروم صحبت کنه:حالش وخیمه زخمش عمیق بوده اما میتونه زنده بمونه
بکهیون طرف اتاق ایو رفت و گفت:میشه ببینمش؟
سوهو سرشو تکون داد
بک نگاهشو از سوهو گرفت و به در داد دستگیره ی فلزی در رو پایین کشید و وارد اتاق شد
قدمی به داخل اتاق گذاشت و درو بست...
ادامه دارد...♤
پارت بیست و پنجم
نویسنده:ارتمیس
بکهیون سرشو بالا اورد و گفت:مطمئنید ادمای پدر نانا و ایو هستن؟!
جیسو بدون جواب داخل خونه رفت و سمت اتاقی که پرونده ها داخلشه رفت و مردی که از درد اه و ناله میکرد و گردنشو گرفتو تو باغ هلش داد
گوشی دست جیسو بود که بنظر متعلق به مرد نیمه جونی بود که چند ضربه ی چاقو و کتک از جیسو خورده بود
جیسو اخرین شماره ی که باهاش در تماس بود و گرفت و فورا فردی که این شماره متعلق بهش بود جواب داد:پرونده و مدارکو برداشتی؟!
جیسو موهای مرد فرستاده شده رو گرفت که اون مرد با صدای ارومی گفت:قربان...
پدر ایو و نانا با خوشحالی پرسید:راستی!ایو چی اون دختره ی احمق بدرد نخور مرد؟!
بکهیون از خشم دستاشو مشت کرده بود و سهون نزدیک بود گوشیو از جیسو بگیره و خوردش کنه
جیسو موهای درون دستشو محکم تر کشید که مرد با درد گفت:بله قربان
جیسو گوشی رو قطع کرد و موهای مرد رو با شدت رها کرد
بکهیون با عصبانیت به تائو زنگ زد:تائو!
_چیزی شده بک؟!
.مواظب پدر نانا باش!حواست باشه فرار نکنه
_اتفاقی افتاده؟!
.به چههیونگ بگو کارای لی رو زیر نظر بگیره!
لی موانگ خلاف رو کنار نزاشته بلکه سعی داره همه رو به خاک سیاه بشونه
_یعنی...یعنی داری میگی لی موانگ پدر نانا سعی داره به ما حیله بزنه؟
.زده!خیلی وقته زده و اتفاقی که نباید میوفتاد افتاده
_داری نگرانم میکنی بک!چخبره؟؟
.نانا...
_نانا چی؟
.نانا با ایو پرت شدن پایین
_چ..چی حالشون چطوره
.نمیدونم ایو رو ندیدم اما نانا پرت شده سرش خورده به دیواره استخر
بکهیون نتونست ادامه بده و گوشی رو قطع کرد
جیسو به دو پسری که با بیچارگی کف زمین نشسته بودن زل زد و گفت:بهتره بیاید داخل
سهون نگاهشو به دو نفری که باعث اسیب دیدن ایو و نانا شدن داد
میخواست طرفشون خیز برداره که یکدفعه جیسو جلوشو گرفت:خواهش میکنم الان وقتش نیست!من خودم باهاشون یکاری میکنم
سهون با بی حسی وارد خونه شد و رو مبل نشست
اما بکهیون همونطور کف زمین نشسته بود
جیسو با قدم های اهسته نزدیکش شد و کمی خم شد:لطفا بیا!
بکهیون از زمین بلند شد و اونم به طرف خونه رفت
جیسو اون دو تا مرد و داخل انباری به صندلی بست و به جمع لیسا و سهون و بک پیوست
همه منتظر بودن که سوهو از اتاق بیرون اومد
سهون یکدفعه از روی کاناپه بلند شد و بقیه هم نگاهشونو به سوهو دادن
سوهو سعی کرد اروم صحبت کنه:حالش وخیمه زخمش عمیق بوده اما میتونه زنده بمونه
بکهیون طرف اتاق ایو رفت و گفت:میشه ببینمش؟
سوهو سرشو تکون داد
بک نگاهشو از سوهو گرفت و به در داد دستگیره ی فلزی در رو پایین کشید و وارد اتاق شد
قدمی به داخل اتاق گذاشت و درو بست...
ادامه دارد...♤
۵.۷k
۰۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.