فیکشن سهون پارت ۳۰
🚫رقص روی خون🚫
پارت سی
نویسنده:ارتمیس
سهون با نگرانی در اتاق ایو رو میزد
ایو...ایویا
ازت خواهش میکنم درو باز کن
_لطفا گمشو
سهون نفسو بیرون داد و گفت:دختر نگرانت شدم ادم به اندازه ی تو در این حد هویجی پیدا نکرده بودم
ایو از اینکه صفت "هویج" بهش داده شد درو محکم وا شد و گفت:یاااا
وقتی درو باز کرد سهون نزدیک در بود بخاطر همین خیلی نزدیکش بود
سهون بخاطر چشمای گرد شده ی ایو خنده ای کرده کرمی رو جلوش گرفت
اما ایو همینجوری مثل مجسمه وایساده بود
سهون دست ایک رفت بالا اورد و کرم رو توی دستش گذاشت و با لبخند بهش گفت:چانیول اینو بهم داد و بهم تاکید کرد که بهت بگم بکهیون گفته اینو بهت بدم و بابت همه چیز متاسفه و ببخشیش
و...
گفت متاسفم که اخرین دیدارمون تلخ بود
ایو با بُهت گفت:چی!!
کرم از دستش رها شد و زمین افتاد
سریع از پله ها پایین رفت و داخل باغ رفت اما نبود
درو باز کرد و به طرف خونه ی بک رفت
سهون دنبالش رفت و بلند گفت:ایویا صبر کن!نرو...
اما ایو با دو خودشو به ویلای بک رسوند و با مشت محکم درو زد
بادیگاردا خواستن مانع داخل اومدنش بشن اما چههیونگ نزدیک اومد و با اخم گفت:ولش کنید
ایو داخل اومد و پای چههیونگ و گرفت:التماست میکنم بگو بکهیون کجاست!
چههیونگ با دیدن زخم روی گردن ایو و چشمای پر از اشکش دلش سوخت
نشست و دستشو گرفت:بهتره بری!بک اینجا نیست
ایو با داد و گریه گفت:دروغ میگی بک اینجاس
تائو فورا از به طرفشون اومد و رو به چههیونگ پرسید:چی شده
چههیونگ اروم لب زد:خواهر نانا!
تائو خودشو کنترل کرد و خشک گفت:برو بک نیست و گفته فعلا برنمیگرده
ایو بلند شد و گفت:اگه نمیخواد منو ببینه مهم نیست ولی بهش بگید عامل مرگ نانا اون نبود
چههیونگ با بُهت گفت:نانا..نانا مرده؟!
ایو سرشو تکون داد و با گریه از ویلا خارج شد
چههیونگ به سمت زمین کشیده شد که تائو دستشو گرفت
امکان نداره چطور مرده!!
تائو چشماشو بهم میفشورد تا غمشو بروز نده
غم مرگ یه ادم ساده خیلیا رو به خونه ای سیاه کشوند...
ایو اروم اروم قدم برمیداشت
حالا بارون شروع به باریدن کرده بود و اشکش و بارون با هم مخلوط شده بودن...
سهون از بالکن اتاقش نگاهشو به در داده بود که با دیدن ایو فورا پایین اومده بود
تا پایین بیاد ایو وسط سالن بود و موش اب کشیده شده بود
بدون اهمیت به سمت اتاقش رفت درو بست
بعد ۳۰ مین درو باز کرد و به طرف اتاق سهون رفت و درو زد
_بیا تو
ایو کرمی که بهش داد و جلوش گرفت:بده به چانیول
سهون:اما اگه کرم نزنی جاش میمونه
_برام اهمیتی نداره!
سهون:اگه میخوای میتونم خودم برات بگیرم
_فکر کردی چون از بک ناراحتم میگم!!من از خودم به حدی خسته شدم که حتی اگه بسوزم هم برام ارزشی نداره....
ادامه دارد...♤
پارت سی
نویسنده:ارتمیس
سهون با نگرانی در اتاق ایو رو میزد
ایو...ایویا
ازت خواهش میکنم درو باز کن
_لطفا گمشو
سهون نفسو بیرون داد و گفت:دختر نگرانت شدم ادم به اندازه ی تو در این حد هویجی پیدا نکرده بودم
ایو از اینکه صفت "هویج" بهش داده شد درو محکم وا شد و گفت:یاااا
وقتی درو باز کرد سهون نزدیک در بود بخاطر همین خیلی نزدیکش بود
سهون بخاطر چشمای گرد شده ی ایو خنده ای کرده کرمی رو جلوش گرفت
اما ایو همینجوری مثل مجسمه وایساده بود
سهون دست ایک رفت بالا اورد و کرم رو توی دستش گذاشت و با لبخند بهش گفت:چانیول اینو بهم داد و بهم تاکید کرد که بهت بگم بکهیون گفته اینو بهت بدم و بابت همه چیز متاسفه و ببخشیش
و...
گفت متاسفم که اخرین دیدارمون تلخ بود
ایو با بُهت گفت:چی!!
کرم از دستش رها شد و زمین افتاد
سریع از پله ها پایین رفت و داخل باغ رفت اما نبود
درو باز کرد و به طرف خونه ی بک رفت
سهون دنبالش رفت و بلند گفت:ایویا صبر کن!نرو...
اما ایو با دو خودشو به ویلای بک رسوند و با مشت محکم درو زد
بادیگاردا خواستن مانع داخل اومدنش بشن اما چههیونگ نزدیک اومد و با اخم گفت:ولش کنید
ایو داخل اومد و پای چههیونگ و گرفت:التماست میکنم بگو بکهیون کجاست!
چههیونگ با دیدن زخم روی گردن ایو و چشمای پر از اشکش دلش سوخت
نشست و دستشو گرفت:بهتره بری!بک اینجا نیست
ایو با داد و گریه گفت:دروغ میگی بک اینجاس
تائو فورا از به طرفشون اومد و رو به چههیونگ پرسید:چی شده
چههیونگ اروم لب زد:خواهر نانا!
تائو خودشو کنترل کرد و خشک گفت:برو بک نیست و گفته فعلا برنمیگرده
ایو بلند شد و گفت:اگه نمیخواد منو ببینه مهم نیست ولی بهش بگید عامل مرگ نانا اون نبود
چههیونگ با بُهت گفت:نانا..نانا مرده؟!
ایو سرشو تکون داد و با گریه از ویلا خارج شد
چههیونگ به سمت زمین کشیده شد که تائو دستشو گرفت
امکان نداره چطور مرده!!
تائو چشماشو بهم میفشورد تا غمشو بروز نده
غم مرگ یه ادم ساده خیلیا رو به خونه ای سیاه کشوند...
ایو اروم اروم قدم برمیداشت
حالا بارون شروع به باریدن کرده بود و اشکش و بارون با هم مخلوط شده بودن...
سهون از بالکن اتاقش نگاهشو به در داده بود که با دیدن ایو فورا پایین اومده بود
تا پایین بیاد ایو وسط سالن بود و موش اب کشیده شده بود
بدون اهمیت به سمت اتاقش رفت درو بست
بعد ۳۰ مین درو باز کرد و به طرف اتاق سهون رفت و درو زد
_بیا تو
ایو کرمی که بهش داد و جلوش گرفت:بده به چانیول
سهون:اما اگه کرم نزنی جاش میمونه
_برام اهمیتی نداره!
سهون:اگه میخوای میتونم خودم برات بگیرم
_فکر کردی چون از بک ناراحتم میگم!!من از خودم به حدی خسته شدم که حتی اگه بسوزم هم برام ارزشی نداره....
ادامه دارد...♤
۶.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.