تو آمده بودي
تو آمده بودي
هميشه يلدا بود ...
هميشه دست هايت را گذاشته بودي
توي جيب هاي باراني ات
كه اين همه پاييز را
پنهان كني از چشم هاي من !
من حلقه نداشتم
و دست هايم توي هوا
در كار گرفتن دانه هاي برف بود
تمام اين سال ها
كه بهار هم داشت
كه تابستان و زمستان هم ...
پاييز مي وزد
تو نمي شنوي
تو هيچ وقت صداهاي ديگر را نمي شنوي
من حرف مي زنم
نمي شنوي
ومي گويي بيا به جاده ها بزنيم
درست مثل اينكه بگويي بيا حرف بزنيم !
براي پاييز
دست تكان مي دهند دست هاي من
نمي شنوي كه تكه اي از ماه توي ليوان من افتاده بود
كه دوچرخه هايمان را سرما خشكانده بود توي حياط
و سنندج از چهار طرف در محاصره ي برف بود
ومن نمي دانستم كه راههاي فرعي هم
درست در دهانه ي پرتگاه اند!
نمي شنوي كه شهر خالي شده است
من تنها هستم
و خاطرم نيست
وقتي شهر پر از آدم بود
من با كدامشان دوست تر بودم
با كدامشان
كوه مي رفتيم
ركاب مي زديم؟؟
بايد برگردم
نمي شنوي
بايد براي تنهايي حياط
آدم برفي درست كنم
براي خانه ها آدم بكشم
و روي ديوارم
تصوير يك شب بلند
كه دست هايش را پنهان كرده است
توي جيب باراني اش !
{ ناهید عرجونی }
هميشه يلدا بود ...
هميشه دست هايت را گذاشته بودي
توي جيب هاي باراني ات
كه اين همه پاييز را
پنهان كني از چشم هاي من !
من حلقه نداشتم
و دست هايم توي هوا
در كار گرفتن دانه هاي برف بود
تمام اين سال ها
كه بهار هم داشت
كه تابستان و زمستان هم ...
پاييز مي وزد
تو نمي شنوي
تو هيچ وقت صداهاي ديگر را نمي شنوي
من حرف مي زنم
نمي شنوي
ومي گويي بيا به جاده ها بزنيم
درست مثل اينكه بگويي بيا حرف بزنيم !
براي پاييز
دست تكان مي دهند دست هاي من
نمي شنوي كه تكه اي از ماه توي ليوان من افتاده بود
كه دوچرخه هايمان را سرما خشكانده بود توي حياط
و سنندج از چهار طرف در محاصره ي برف بود
ومن نمي دانستم كه راههاي فرعي هم
درست در دهانه ي پرتگاه اند!
نمي شنوي كه شهر خالي شده است
من تنها هستم
و خاطرم نيست
وقتي شهر پر از آدم بود
من با كدامشان دوست تر بودم
با كدامشان
كوه مي رفتيم
ركاب مي زديم؟؟
بايد برگردم
نمي شنوي
بايد براي تنهايي حياط
آدم برفي درست كنم
براي خانه ها آدم بكشم
و روي ديوارم
تصوير يك شب بلند
كه دست هايش را پنهان كرده است
توي جيب باراني اش !
{ ناهید عرجونی }
۷۵۹
۲۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.