زندگی میان مردگان
تابه ی سالن رسیدیم نور خیلی کمی بود
مامان گفت : « کجاییم؟»
-نمیدونم
ی دفعه صدای پا اومد زود جلوی دهن اجیمو گرفتمو رفتم تاریک ترین جا بابام هم دست مامانمو گرفتو رفتن ی طرف ی لحظه احساس کردم دستم خیس شد تعجب کرد آروم سرمو بردم دم گوش خواهرم آروم زمزمه کردم: « من اینجام نمیزارم اتفاقی بیوفته فهمیدی؟»
تند تند سرشو تنکون داد صدای پا نزدیک و نزدیک تر میشد تا وسط سالون متوقف شد
صدا:آنجا چه جنهم دره ایی هست
دستم از جلوی دهنم خواهرم برداشتم دستمو گرفت دستمو از دستش در آوردم رفتم جلو تا رسیدم به صدا دیدم چندتا پسر با باهم بودن با دیدنم تعجب کردن
-شما کی هستید
پسر اولی- تو باید بگی
- من سوال پرسی...
با صدای کشیده شدن چیزی رو زمین و خر خر اومد
-فرار کنید
دویدم طرف جایی که خواهرم بود بغلش کردم داد زدم: « مامان بابا بدوید.»
همه دویدیم اونا هم پشت سرم ی دفعه از خواب پریدم ساعت 6 صبح بود ی خواب خوش من ندارم بلند شدمو کتاب هام رو برداشتم شروع کردم بخوندن ساعت 7 بود که خواهرمو بیدار کردمو صبحانه براش حاضر کردم بهش دادم آماده شد و با سرویس رفت مدرسه ساعت 8 بود که مامان و باب بیدار شدن با با رفت سر کار منم سر کتاب مامانم هم ظرفا رو میشست همین که تموم شد زنگ زد به خاله ها تا 1 ساعت حرف میزدن نصفشم در مورد لباس بود من نمیدونم این لباس چی داره که خانوما ولکنش نیستن بدتر از اون لوازم آرایش هست ساعت 1 بود خواهر گرامی اومد و مامان هم اجازه صادر کرد که ی چیزی بخوریم ماشا الله پدر زودتر خواهر خونه بود بعد نهار برای هضم غذا ظرفا رو شستم ی آهنگ کیپاپ هم گذاشتم و شروع کردم به درس خوندن تا ساعت 6 بعد بلند شدم دور خونه رو جمع کردم همین نشستم پا گوشی که مادر گرامی فرمودند: «همش سرت تو گوشیه ی وقت کمک نکنیا.»
-مادر من ی هدفن خریدی دیگه اونم از پول خودم من همین الا نشستم پا گوشی
+خوب از صبح تو اتاقت بودی دیگه من می خوام ی زنگ به خاله هات زنگ بزنم
-حرفا و خودتون هیچی به نت گوشی رحم کنید بابا کشتینمون دیگه
خواهر گلم فرمودند: « مامان من گوشی می خوام یعنی چی عسل داشته باشه من نداشته باشم.»
-من اندازه تو بودم اسکیت به زور برام خریدن
+همونم برا من نخریدن دراز شدی ولی هنوزم اسکیت می پوشی
-تا چشت دراد
+مامان ببین چقدر بی ادبه
- نه بابا خاندان ادب
بعدم بلند شدم رفتم تو اتاقم مامان هم زنگ زد خواهراش
.....
مامان گفت : « کجاییم؟»
-نمیدونم
ی دفعه صدای پا اومد زود جلوی دهن اجیمو گرفتمو رفتم تاریک ترین جا بابام هم دست مامانمو گرفتو رفتن ی طرف ی لحظه احساس کردم دستم خیس شد تعجب کرد آروم سرمو بردم دم گوش خواهرم آروم زمزمه کردم: « من اینجام نمیزارم اتفاقی بیوفته فهمیدی؟»
تند تند سرشو تنکون داد صدای پا نزدیک و نزدیک تر میشد تا وسط سالون متوقف شد
صدا:آنجا چه جنهم دره ایی هست
دستم از جلوی دهنم خواهرم برداشتم دستمو گرفت دستمو از دستش در آوردم رفتم جلو تا رسیدم به صدا دیدم چندتا پسر با باهم بودن با دیدنم تعجب کردن
-شما کی هستید
پسر اولی- تو باید بگی
- من سوال پرسی...
با صدای کشیده شدن چیزی رو زمین و خر خر اومد
-فرار کنید
دویدم طرف جایی که خواهرم بود بغلش کردم داد زدم: « مامان بابا بدوید.»
همه دویدیم اونا هم پشت سرم ی دفعه از خواب پریدم ساعت 6 صبح بود ی خواب خوش من ندارم بلند شدمو کتاب هام رو برداشتم شروع کردم بخوندن ساعت 7 بود که خواهرمو بیدار کردمو صبحانه براش حاضر کردم بهش دادم آماده شد و با سرویس رفت مدرسه ساعت 8 بود که مامان و باب بیدار شدن با با رفت سر کار منم سر کتاب مامانم هم ظرفا رو میشست همین که تموم شد زنگ زد به خاله ها تا 1 ساعت حرف میزدن نصفشم در مورد لباس بود من نمیدونم این لباس چی داره که خانوما ولکنش نیستن بدتر از اون لوازم آرایش هست ساعت 1 بود خواهر گرامی اومد و مامان هم اجازه صادر کرد که ی چیزی بخوریم ماشا الله پدر زودتر خواهر خونه بود بعد نهار برای هضم غذا ظرفا رو شستم ی آهنگ کیپاپ هم گذاشتم و شروع کردم به درس خوندن تا ساعت 6 بعد بلند شدم دور خونه رو جمع کردم همین نشستم پا گوشی که مادر گرامی فرمودند: «همش سرت تو گوشیه ی وقت کمک نکنیا.»
-مادر من ی هدفن خریدی دیگه اونم از پول خودم من همین الا نشستم پا گوشی
+خوب از صبح تو اتاقت بودی دیگه من می خوام ی زنگ به خاله هات زنگ بزنم
-حرفا و خودتون هیچی به نت گوشی رحم کنید بابا کشتینمون دیگه
خواهر گلم فرمودند: « مامان من گوشی می خوام یعنی چی عسل داشته باشه من نداشته باشم.»
-من اندازه تو بودم اسکیت به زور برام خریدن
+همونم برا من نخریدن دراز شدی ولی هنوزم اسکیت می پوشی
-تا چشت دراد
+مامان ببین چقدر بی ادبه
- نه بابا خاندان ادب
بعدم بلند شدم رفتم تو اتاقم مامان هم زنگ زد خواهراش
.....
۹.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.