از زبان ا.ت
منو کبوند به دیوار و چاقوشو در اورد و رو گلوم گرف و من فقد تو چشاش نگا میکردم و اشکام میفتادن
هوسوک : صدات دربیاد همینجا میکشمت
ا.ت : فکر کردی من چیزی نمیدونم
هوسوک :......
ا.ت : هوسوک من دیگه بچه نیستم..من دیگه اون ادمی ک فکر میکنی نیستم..تو زندگیمو جهنم کردی..اون وقت میخوای منو برگردونی پیشت
هوسوک : من....
ا.ت : تو هیچی نیستی هوسوک...حتی اگه بخوای عوض بشی برا من همونی...من ازت متنفرم...حالم ازت بهم میخوره
هوسوک : خفه شو هرزه(با داد)
ا.ت : هرزه مادرته
بعد حرفم منو محکم زد تو صورتم
هوسوک : تقصیر توعه که مادرم مرد
ا.ت : بخاطر اینکه منو نکشتی
هوسوک : هم تورو میکشم هم خانوادت
ا.ت : فکر نکن خودتو نوکر بقیه کردی و با قلدریت میتونی همه کار کنی...
منو از گلوم گرف و فشار میداد
هوسوک : فک کنم من باید خفت کنم
همینجور فقد به چشماش نگا میکردم که یدفه چاقو رو تو شکمم حس کردم
از زبان هوسوک
گلوشو گرفته بودم که یدفه بابام اومد و با چاقو زد تو شکم ا.ت...نمیدونم چرا ولی ترسیدم
هوسوک : ب..بابا...چرا اینکارو کردی
پدر هوسوک : من بهت گفتم حتی اگه مادرت رو بکشم...مرگ این هرزه حتمیه
هوسوک : تو خیلی سنگ دلی
پدر هوسوک : حرف اضافه نزن و بیا بریم تا اون حرومزاده پیداش نشده
ا.ت افتاده بود زمین...من نمیخوام ولش کنم برم
هوسوک : ا.ت....ا.ت تروخدا بیدار شو...من نمیخواستم بکشمت...خواهش میکنم نرو ا.تت
گریم گرفته بود...میخواستم بلندش کنم ببرمش بیمارستان ولی بابام تفنگ رو سرم گرف
پدر هوسوک : تورو هم میفرستم باش
هوسوک : ا.ت راست میگف...تو یه حرومزاده بیشتر نیستی
کوک : از ا.ت دور شید(با داد)
برگشتیم جونگ کوک بود
از زبان راوی
کوک وقتی حال ا.ت رو دید عصبی شد و رف هوسوک و پدرش رو انداخت زمین و ا.ت رو برد بیمارستان
پایان پارت 15