بر تن لباس میکنم، به کوچه میآیم، از نخستین عابر که در باران بدون چتر میدَوَد میپرسم: «شما عبورِ بهار را در این کوچه ندیدید؟!» عجله دارد! فقط میگوید: «نه!»... - این زخم آدمی کهنه دارد