زيبا با من از خيانت سخن مران....
زيبا با من از خيانت سخن مران....
خيانت شرافت ندارد...
خيانت پدر و مادر ندارد...
خيانت خوني در رگهايش نيست...
خيانت خود خونريز است....
خون مينوشد....
من احساس دارم...
هر چند يتيم است
آن هم به لطف نا مهربانان...
من سالهاست خون ميگريم از خيانت ديگران....
مرا خيانت ياد نداده اند...
يادت باشد...
خيانت مگر فقط با ديگران بودن است؟؟؟
بگذار پس برايت معني كنم خيانت را
اين پست ترين مخلوق آدمي
كه متعفن كرده روي هر چه نامش انسان است...
خيانت شب با فكر دگري به خواب رفتن است...
خيانت حق عزيزت براي دگري حيف كردن است...
خيانت بر عشق كسي تهمت ناروا بستن است...
خيانت در كمال پررويي بر احساسم دشنام گفتن است...
خيانت ميداني چيست؟؟؟
خيانت چيزي را ندانسته عنگش زدن است...
خيالت تخت ...
در وجودم هر كثافتي هم باشد ، خيانتي نيست...
خيانت با خونم نميسازد...
من خود زخم خورده خيانتم...
من خود آواره شهريم كه مردمانش چه راحت
خنجر خيانت ، چشم در چشم، بر گلو ميفشارن...
با من از خيانت مگو...
چند مرده حلاجي؟؟؟
بر خوابهايت اعتباري نيست...
ديده ها دروغ هم ميگويند ، يادت باشد...
هيچ وقت قاضي دادگاه خودت مباش...
هر چند در اين دنيا هيچ دادگاهي عدالت ندارد...
به ظاهر مجرم را حكمش ميدهند بي محاكمه...
حال گوش فرا ده...
ما مردمان را حرفيست: حلاليت
توان گرفتنش را داري؟؟
چشمانت و يا حتي گلويت را يارايت هست؟؟؟
اينها را در صندوقچه گوشهايت نگه دار...
روزي شايد فردايي بازشان كردي و
دردي از دردهايت درمان كرد...
هر چند ميدانم پشيماني فايده اي نخواهد داشت
در فردايي كه زود دير ميشود آنچه نبايد ميشد...
حال بگو...
احساسم را خريداري؟؟؟
بگو تو از احساسم چه ميداني؟؟؟
با من از عشق بگو...
از عشق....
هر چند نرود ميخ آهنين در سنگ....
خيانت شرافت ندارد...
خيانت پدر و مادر ندارد...
خيانت خوني در رگهايش نيست...
خيانت خود خونريز است....
خون مينوشد....
من احساس دارم...
هر چند يتيم است
آن هم به لطف نا مهربانان...
من سالهاست خون ميگريم از خيانت ديگران....
مرا خيانت ياد نداده اند...
يادت باشد...
خيانت مگر فقط با ديگران بودن است؟؟؟
بگذار پس برايت معني كنم خيانت را
اين پست ترين مخلوق آدمي
كه متعفن كرده روي هر چه نامش انسان است...
خيانت شب با فكر دگري به خواب رفتن است...
خيانت حق عزيزت براي دگري حيف كردن است...
خيانت بر عشق كسي تهمت ناروا بستن است...
خيانت در كمال پررويي بر احساسم دشنام گفتن است...
خيانت ميداني چيست؟؟؟
خيانت چيزي را ندانسته عنگش زدن است...
خيالت تخت ...
در وجودم هر كثافتي هم باشد ، خيانتي نيست...
خيانت با خونم نميسازد...
من خود زخم خورده خيانتم...
من خود آواره شهريم كه مردمانش چه راحت
خنجر خيانت ، چشم در چشم، بر گلو ميفشارن...
با من از خيانت مگو...
چند مرده حلاجي؟؟؟
بر خوابهايت اعتباري نيست...
ديده ها دروغ هم ميگويند ، يادت باشد...
هيچ وقت قاضي دادگاه خودت مباش...
هر چند در اين دنيا هيچ دادگاهي عدالت ندارد...
به ظاهر مجرم را حكمش ميدهند بي محاكمه...
حال گوش فرا ده...
ما مردمان را حرفيست: حلاليت
توان گرفتنش را داري؟؟
چشمانت و يا حتي گلويت را يارايت هست؟؟؟
اينها را در صندوقچه گوشهايت نگه دار...
روزي شايد فردايي بازشان كردي و
دردي از دردهايت درمان كرد...
هر چند ميدانم پشيماني فايده اي نخواهد داشت
در فردايي كه زود دير ميشود آنچه نبايد ميشد...
حال بگو...
احساسم را خريداري؟؟؟
بگو تو از احساسم چه ميداني؟؟؟
با من از عشق بگو...
از عشق....
هر چند نرود ميخ آهنين در سنگ....
۶۱۵
۲۰ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.