رمان تنهاترین در دنیا 🖤پارت ۱🖤
آدم خسته میشه کوچیک و بزرگم نداره
خستم از دوستایی فیک کاش یکی داشتم حداقل فقط بغلم میکرد
الآن دو ساعت قفلی زدم به صفحه چتمون واقعا رفت؟
منو دوست نداشت؟
بلاکم کرد
رفیقم منو ترک کرد البته نمی تونم اسمشم بزارم رفیق
کسی که سو استفاده کرده با احساساتم بازی کرده
قلدری میکرد برام چرا حماقت کردم اونو رفیق خودم دونستم؟!
آخ راستی فراموش کردم خودمو معرفی کنم من ات هستم
دختر نوجوانی که تو نوجوانی پیر شده
😅💔🤫
صدای بارون توجه دخترک جلب کرد
دخترک رفت پشت پنجره
ات: انگار امشب آسمان گفته تو خسته ای بخواب من جات گریه می کنم😅💔
ای وای خاکستری فراموش کردم
دخترک سریع از پله های خونشون رفت پایین داخل حیاط
گربه خاکستری دید
دید گربه داره از سرما و خیسی باران میلرزه
در آغوش گرفت گربه را
ات: بمیرم برات خاکستری🥺💔
گربه رو برد جایی که برای گربه درست کرده بود قبلن یک جای گرم
سریع رفت شیر آورد برای گربه اش و گربه را نوازش میکرد
ات: می دونی خاکستری
انگار من تنهاترین در دنیا هستم
خیلی تنهام خیلی خستم کاش انسان بودی🥺🥺
در حال حرف زدن با گربه بود که صدای مادرش شنید
م ات: ات بیا بالا شام
دخترک آرام از پله ها رفت بالا
وارد خونه شد صدای مادرش می شنید : که می گفت دوباره رفتی سمت گربه ات گوشت با من؟!
مادرش تا دخترکش را دید تعجب کرد و عصبانی شد
م ات: ات دیدی خیسه خیسی چرا رفتی زیر بارون الآن مریض میشی پاشو برو حمام سریع
تازه فهمید خیس خیس شده
زیر بارون انگار جسمش اینجا بود ولی روحش جای دیگر
رفت حمام
آخ خسته شدم کاش زنده نبودم کاش
حمامش کرد اومد بیرون رفتم سر شام
خانواده اش در حال صحبت بودن که گفتن...
نویسنده: نقاب سیاه
@bts-atieh2
@jk.Black.mask
خستم از دوستایی فیک کاش یکی داشتم حداقل فقط بغلم میکرد
الآن دو ساعت قفلی زدم به صفحه چتمون واقعا رفت؟
منو دوست نداشت؟
بلاکم کرد
رفیقم منو ترک کرد البته نمی تونم اسمشم بزارم رفیق
کسی که سو استفاده کرده با احساساتم بازی کرده
قلدری میکرد برام چرا حماقت کردم اونو رفیق خودم دونستم؟!
آخ راستی فراموش کردم خودمو معرفی کنم من ات هستم
دختر نوجوانی که تو نوجوانی پیر شده
😅💔🤫
صدای بارون توجه دخترک جلب کرد
دخترک رفت پشت پنجره
ات: انگار امشب آسمان گفته تو خسته ای بخواب من جات گریه می کنم😅💔
ای وای خاکستری فراموش کردم
دخترک سریع از پله های خونشون رفت پایین داخل حیاط
گربه خاکستری دید
دید گربه داره از سرما و خیسی باران میلرزه
در آغوش گرفت گربه را
ات: بمیرم برات خاکستری🥺💔
گربه رو برد جایی که برای گربه درست کرده بود قبلن یک جای گرم
سریع رفت شیر آورد برای گربه اش و گربه را نوازش میکرد
ات: می دونی خاکستری
انگار من تنهاترین در دنیا هستم
خیلی تنهام خیلی خستم کاش انسان بودی🥺🥺
در حال حرف زدن با گربه بود که صدای مادرش شنید
م ات: ات بیا بالا شام
دخترک آرام از پله ها رفت بالا
وارد خونه شد صدای مادرش می شنید : که می گفت دوباره رفتی سمت گربه ات گوشت با من؟!
مادرش تا دخترکش را دید تعجب کرد و عصبانی شد
م ات: ات دیدی خیسه خیسی چرا رفتی زیر بارون الآن مریض میشی پاشو برو حمام سریع
تازه فهمید خیس خیس شده
زیر بارون انگار جسمش اینجا بود ولی روحش جای دیگر
رفت حمام
آخ خسته شدم کاش زنده نبودم کاش
حمامش کرد اومد بیرون رفتم سر شام
خانواده اش در حال صحبت بودن که گفتن...
نویسنده: نقاب سیاه
@bts-atieh2
@jk.Black.mask
۲۱.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.