91
#91
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا: فق 2 دیقه اون صدامو بشنوع بیداز میشه
بعد کلی التماس اجازه داد که فقط دو ذیقه ببینمش رفتم داخل اتاق
ارسلان دورت بگردم چشاتو واکن میدونم صدامو میشنوی پس گوش بده من جز تو کسیو ندارم بعد تو به کی تکیه کنم ها همه سرگرم زندگی هودشونن مرگ نیکا چشاتو وا کن که یهو صدای ترکیدن چیزی اومد و بعد کلی گل ریخته شد تو سرم با ترس برگشتم دیدم کل بچه ها و ارزو مامان و بابلم و مانان و بابای ارسلان پشت سرمونن اتاق همش پر بادکنک بود هنوز کیج بودم برگشتم و دیدم ارسلان نشسته و یه کیک توی دستشع که سفیده و روش یه شمع عروس و داماده
ا ا ارسلان
محکم بغلش کردم
خ خوبی😭
ارسلان: چیزیم نبود نفسم همش نقشه بود
نیما: از بغلش اومدم بیرون
ن نقشه
ارسلان: ارع اولین سالگرد ازدواجمون مبارککککک
نیما: چ چی
ارسلان: امروز روز سالکرد ازدواجمونه
نیکا: لازم بود نصف عمرمو ازم بگیری
ارسلان: قشنگم میخاسم خیلی قشنگ باشه کل این مدتم دوربینای بیمارستان و این اتاق کار میکرد و بعد قراره فیلم هارو بدیم پانیذ فیلممونو درس کنن
نیکا: ارسلان سکتم دادی
ارسلان: تموم شد دیگه خوشحال باش
نیکا: یعنی زخمی نشدی
ارسلان: ن
نیکا: از کحا دیقا نقشه بود
ارسلان: ار اونحا که دنبال بحث با تو میگشتم
نیکا: یعنی ارزو عم عمل نداشت
ارسلان: ن از قبل همه چیو ردیف کردم
نیکا: لبخندی ژذم
خب خوشحال شدم حالا میشه بریم
ارسلان: تازه جشن شروع شده پاشین بریم بیرون حالا خالا سوپرایز دارم
نیکا: ایندفعه سکته نمیکنم؟
ارسلان: ن😂
نیکا: پاشدم و همه باهم رفتیم بیزون
حالا قرارع اینحا وایسیم و بیمارای جدیدی که میارن تماشا کنیم؟
ارسلان: رفتم پشت سرش دستامو دور کمرش حلق کردم سرمو نزدیک گردنش و صورتش بردم و کنار گوشش اروم گفتم
بالارو نکاه کن
نیکا: سرمو اوردم بالا که با یه اسمون رنگی مواجه شدم پر از ترقه های زنگی بود خیلی قشنک بود چشای همه برق افتاد
ا ارسلان
ارسلان: جون دلم
نیکا: خیلی قشنگع
ارسلان: این اولشه
نیکا: یعنی چی
ارسلان: صب کن
نیکا: یکم صب کردم که چن تا نوازنده شروع کردن به زدن گیتار و... خیلی ارامش بخش بود ماهم به اسمون نکاه میکردیم یهو یکی ژد بم سرمو اوردم پایین یه دختر کوچولو خیلی خشگل بود که با چشای تیله ای ابیش بم نکاه میکرد و دسته گلی که پر از گلای بنفش و ابی بود رو بم داد
ا ارسلان
ارسلان: دوس داری
نیکا: برگشتم و محکم بغلش کردم
خیلی دوست دارم🥹
ارسلان: منم زندگیم
نیکا: از بغلش اومدم بیرون و دوباره به اسمون خیره شدم
هرچقد دوس دارین کامنت بزارین میخان نظر بدین میخاین فوش بدین میخاین کام خالی بزارین میخاین بکین بعدی بعدی هرچی دوس دارین بگین 💙♾️💜دمتون گرم 400 تایی شدیم🥹💜مرصی عه همگی💙
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا: فق 2 دیقه اون صدامو بشنوع بیداز میشه
بعد کلی التماس اجازه داد که فقط دو ذیقه ببینمش رفتم داخل اتاق
ارسلان دورت بگردم چشاتو واکن میدونم صدامو میشنوی پس گوش بده من جز تو کسیو ندارم بعد تو به کی تکیه کنم ها همه سرگرم زندگی هودشونن مرگ نیکا چشاتو وا کن که یهو صدای ترکیدن چیزی اومد و بعد کلی گل ریخته شد تو سرم با ترس برگشتم دیدم کل بچه ها و ارزو مامان و بابلم و مانان و بابای ارسلان پشت سرمونن اتاق همش پر بادکنک بود هنوز کیج بودم برگشتم و دیدم ارسلان نشسته و یه کیک توی دستشع که سفیده و روش یه شمع عروس و داماده
ا ا ارسلان
محکم بغلش کردم
خ خوبی😭
ارسلان: چیزیم نبود نفسم همش نقشه بود
نیما: از بغلش اومدم بیرون
ن نقشه
ارسلان: ارع اولین سالگرد ازدواجمون مبارککککک
نیما: چ چی
ارسلان: امروز روز سالکرد ازدواجمونه
نیکا: لازم بود نصف عمرمو ازم بگیری
ارسلان: قشنگم میخاسم خیلی قشنگ باشه کل این مدتم دوربینای بیمارستان و این اتاق کار میکرد و بعد قراره فیلم هارو بدیم پانیذ فیلممونو درس کنن
نیکا: ارسلان سکتم دادی
ارسلان: تموم شد دیگه خوشحال باش
نیکا: یعنی زخمی نشدی
ارسلان: ن
نیکا: از کحا دیقا نقشه بود
ارسلان: ار اونحا که دنبال بحث با تو میگشتم
نیکا: یعنی ارزو عم عمل نداشت
ارسلان: ن از قبل همه چیو ردیف کردم
نیکا: لبخندی ژذم
خب خوشحال شدم حالا میشه بریم
ارسلان: تازه جشن شروع شده پاشین بریم بیرون حالا خالا سوپرایز دارم
نیکا: ایندفعه سکته نمیکنم؟
ارسلان: ن😂
نیکا: پاشدم و همه باهم رفتیم بیزون
حالا قرارع اینحا وایسیم و بیمارای جدیدی که میارن تماشا کنیم؟
ارسلان: رفتم پشت سرش دستامو دور کمرش حلق کردم سرمو نزدیک گردنش و صورتش بردم و کنار گوشش اروم گفتم
بالارو نکاه کن
نیکا: سرمو اوردم بالا که با یه اسمون رنگی مواجه شدم پر از ترقه های زنگی بود خیلی قشنک بود چشای همه برق افتاد
ا ارسلان
ارسلان: جون دلم
نیکا: خیلی قشنگع
ارسلان: این اولشه
نیکا: یعنی چی
ارسلان: صب کن
نیکا: یکم صب کردم که چن تا نوازنده شروع کردن به زدن گیتار و... خیلی ارامش بخش بود ماهم به اسمون نکاه میکردیم یهو یکی ژد بم سرمو اوردم پایین یه دختر کوچولو خیلی خشگل بود که با چشای تیله ای ابیش بم نکاه میکرد و دسته گلی که پر از گلای بنفش و ابی بود رو بم داد
ا ارسلان
ارسلان: دوس داری
نیکا: برگشتم و محکم بغلش کردم
خیلی دوست دارم🥹
ارسلان: منم زندگیم
نیکا: از بغلش اومدم بیرون و دوباره به اسمون خیره شدم
هرچقد دوس دارین کامنت بزارین میخان نظر بدین میخاین فوش بدین میخاین کام خالی بزارین میخاین بکین بعدی بعدی هرچی دوس دارین بگین 💙♾️💜دمتون گرم 400 تایی شدیم🥹💜مرصی عه همگی💙
۳۱.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.