رمان چی شد که اینطوری شد نویسنده ملیکاملازاده پارت ۱۵
بابا یک شال اروی سرش انداخت مامان به محض اینکه وارد شد همون در راهرو نشست. بابا در رو قفل کرد و کلید رو توی جیبش گذاشت و رو به مامان گفت
-از این به بعد آبم می خوای بخوری باید من خبر داشتم باشم. این فقط برای زندگی مونه دنیا؛ تا وقتی از این کثافت خونه بریم.
مامان سرش و بالا اورد
-کثافت تویی! کثافت خونه جایی که تو اونجایی هستی.
بابا رو به من گفت
-برو تو.
با التماس گفتم
-توهم بیا.
یکم ساکت شد بعد گفت
-منم میام.
رفتیم سمت در بابا برگشت سمت مامان
-تا صبح هم اونجا بمونی فایده ای نداره؛ فقط خدایی نکرده ممکنه سرما بخوری.
یکم بعد امد تو منم رفتم سمتش و سرمو رو سینش گذاشتم اروم اروم موهامو نوازش می کرد بابا وقتی دید مامان نمی خواد فکری بری غذا کنه خودش رفت غذا درست کنه مامان گوشیش رو در اورد بابا گفت
-خانم انقدر که با وای فا و وای بر وای ا کارکردی یکمم با وایتکس کار کن.
من خندم گرفت مامان چپ چپی نگاش کرد و چیزی نگفت
کم کم بچه ها هم به بابا توهین می کردن و این منو خیلی عصبانی می کرد جوری که چندبار دیگه هم دعوامون شد کل رفت و امدمون شده بود اینکه بریم خونه میترا جون اینا و برگردیم سر همین ماجرا بابا تصمیم گرفت با بردنمون به کنسرت حال و هوامون رو عوض کنه
-بدو دیگه خانمی.
-امدم.
هر دو با لذت به مامان نگاه کردیم مانتوی ساتن تا روی زانو پوشیده بود به رنگ مشکی با شلوار استخونی و شال مشکی رژ لب البالویی به همراه عطر خنکی هم زده بود با دیدن نگاه ما لبخندی زد
-این نگاه یعنی خوشگل شدم؟
بابا همینطور که محوش بود گفت
-نه یعنی عالی شدی.
اونم با ناز نشست ما هم نشستیم بابا خودش پیراهن ساتن یاسی پوشیده بود با شلوار کرم منم پیراهن ماشی پوشیده بودم با شلوار سبز تیره رسیدیم تالار کنسرت دوباره بابا پیاده شد و در رو برای مامان باز کرد مامان هم با یک دست بازوی بابا رو گرفت با دست دیگهاش دست من رو هر سه رفتیم داخل رو صندلی های همون اوایل نشستیم خواننده امد سامان جلیلی با همون هیکل لاغر صورت کشیده موهای خوشحالت مشکی و خط ریشش کت سورمه ای پوشیده بود با پیراهن ابی و شلوار مشکی همه بلند شدیم و دست زدیم صدای اهنگ شروع پخش شد تقریبا همه سکوت کرده بودند اهنگ که شروع شد زمزمه ها و سپس بلند خوندن ها باهاش هم شروع شد اهنگ احساس اواره
منو یادت میاد یا نه؟! من از دیروز تو میام
یه مشت احساس آواره هنوز جا مونده تو دنیا
نبر بیراهه ذهنت رو منم یادی که پَر پَر شد
منو میشناسه عقلی که یکم کم حافظهتر شد
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت
-از این به بعد آبم می خوای بخوری باید من خبر داشتم باشم. این فقط برای زندگی مونه دنیا؛ تا وقتی از این کثافت خونه بریم.
مامان سرش و بالا اورد
-کثافت تویی! کثافت خونه جایی که تو اونجایی هستی.
بابا رو به من گفت
-برو تو.
با التماس گفتم
-توهم بیا.
یکم ساکت شد بعد گفت
-منم میام.
رفتیم سمت در بابا برگشت سمت مامان
-تا صبح هم اونجا بمونی فایده ای نداره؛ فقط خدایی نکرده ممکنه سرما بخوری.
یکم بعد امد تو منم رفتم سمتش و سرمو رو سینش گذاشتم اروم اروم موهامو نوازش می کرد بابا وقتی دید مامان نمی خواد فکری بری غذا کنه خودش رفت غذا درست کنه مامان گوشیش رو در اورد بابا گفت
-خانم انقدر که با وای فا و وای بر وای ا کارکردی یکمم با وایتکس کار کن.
من خندم گرفت مامان چپ چپی نگاش کرد و چیزی نگفت
کم کم بچه ها هم به بابا توهین می کردن و این منو خیلی عصبانی می کرد جوری که چندبار دیگه هم دعوامون شد کل رفت و امدمون شده بود اینکه بریم خونه میترا جون اینا و برگردیم سر همین ماجرا بابا تصمیم گرفت با بردنمون به کنسرت حال و هوامون رو عوض کنه
-بدو دیگه خانمی.
-امدم.
هر دو با لذت به مامان نگاه کردیم مانتوی ساتن تا روی زانو پوشیده بود به رنگ مشکی با شلوار استخونی و شال مشکی رژ لب البالویی به همراه عطر خنکی هم زده بود با دیدن نگاه ما لبخندی زد
-این نگاه یعنی خوشگل شدم؟
بابا همینطور که محوش بود گفت
-نه یعنی عالی شدی.
اونم با ناز نشست ما هم نشستیم بابا خودش پیراهن ساتن یاسی پوشیده بود با شلوار کرم منم پیراهن ماشی پوشیده بودم با شلوار سبز تیره رسیدیم تالار کنسرت دوباره بابا پیاده شد و در رو برای مامان باز کرد مامان هم با یک دست بازوی بابا رو گرفت با دست دیگهاش دست من رو هر سه رفتیم داخل رو صندلی های همون اوایل نشستیم خواننده امد سامان جلیلی با همون هیکل لاغر صورت کشیده موهای خوشحالت مشکی و خط ریشش کت سورمه ای پوشیده بود با پیراهن ابی و شلوار مشکی همه بلند شدیم و دست زدیم صدای اهنگ شروع پخش شد تقریبا همه سکوت کرده بودند اهنگ که شروع شد زمزمه ها و سپس بلند خوندن ها باهاش هم شروع شد اهنگ احساس اواره
منو یادت میاد یا نه؟! من از دیروز تو میام
یه مشت احساس آواره هنوز جا مونده تو دنیا
نبر بیراهه ذهنت رو منم یادی که پَر پَر شد
منو میشناسه عقلی که یکم کم حافظهتر شد
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت
۲۷.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.